پرش به محتوا

بایگانی

بایگانی فروردین, ۱۳۹۱

بیستم فروردین نوزدهمین سالروز شهادت مردی است که از فرط نام‌گریزی هنوز هم در حد شأن و جایگاهش شناخته نشده است. بارها و بارها حسرت خورده‌ام که چرا تفکرات “سیدمرتضی آوینی” به عنوان یک نظریه‌پرداز عملیاتی فرهنگ مورد توجه قرار نمی‌گیرد و دست‌کم بخشی از آنها محقق نمی‌شود. بگذریم….

کتابی دارد “سیدمرتضی” به نام “رستاخیز جان” مشتمل بر تعدادی از مقالات و یادداشت‌های او که پیش از این در وبلاگ طاووس مختصری درباره‌اش نوشته‌ام. یکی از یادداشت‌های بسیار کوتاه و به ظاهر ساده اما جداً عمیق و پرنکته، یادداشتی است با عنوان “تکرار مکررات”. این یادداشت مربوط به حدود ۲۰ سال پیش است؛ اما همچنان برای امروز ما مفید و راهگشاست. خواننده امروزی شاید به یاد نیاورد که ماجرای ممنوعیت ویدئو چیست؛ شاید همه خوانندگان “شازده کوچولو” را نخوانده باشند و یا ندانند ماجرای نهج‌البلاغۀ فیلم فرماندار از چه قرار است؛ اما این یادداشت سه و نیم صفحه‌ای به قدری عمیق و دقیق است که هر دغدغه‌مند حوزه فرهنگ کاملاً مصادیق و نمونه‌های امروزی آن را خواهد یافت. متأسفانه هنوز بعد از ۲۰ سال هیچ تغییری در نگرش منع‌محور و سلبی مدیران فرهنگی ما رخ ننموده است. بسیاری پیش‌بینی‌های آن روز او اکنون محقق شده است، از جمله ماجرای ماهواره. پلیس ما خوشحال است که با عملیات راپل دیش‌ها را جمع می‌کند، در حالی که جای یکی، دو تا سبز می‌شود. پرنویسی نکنم بهتر است. نوشته این مرد کم‌نظیر و متفکر عرصه فرهنگ و هنر و تمدن را بخوانید.

***

گفتم: «خدا را شکر که تکلیف ویدئو را هم روشن کردیم.» نگاهی از سر تعجب آمیخته با تمسخر کرد و پرسید: «شما روشن کردید؟!»

پرسیدم: «مگر جز این است؟»

جواب داد: «ببین دوست من! اگر هم این طور باشد که تو می‌گویی، هر چند من تردید دارم، اما باز هم باید گفت که ویدئو تکلیف خودش را روشن کرده است.»

از نگاهم دریافت که باید روشن‌تر حرف بزند. گفت: «این ویدئوست که تکلیف ما را روشن کرده است، نه ما تکلیف آن را. مگر ما می‌توانستیم تصمیم دیگری جز این اتخاذ کنیم؟»

پرسیدم: «مگر نمی‌توانستیم؟ »

جواب داد: «نه! خود غربی‌ها که ویدئو را اختراع کرده‌اند آن را «رسانه یاغی» خوانده اند، چه برسد به ما که در برابر این «رسانه یاغی و طاغی» کاملاً دست و پایمان را گم کرده‌ایم. ببین! اگر ما می‌توانستیم دیواری اختراع کنیم که جلوی ورود ویدئو را به کشور بگیرد و آنگاه چنین حکمی صادر می‌کردیم که الآن کرده‌ایم، درست بود که بگوییم تکلیف ویدئو را ما روشن کرده‌ایم. اما چنین نیست؛ ویدئو رسانه‌ای است که از هر مرزی عبور می‌کند و به هر جا که تمدن امروز رفته است وارد می‌شود و هیچ راهی هم برای ممانعت وجود ندارد. شاهد مثالش هم کشور خودمان. از تو می‌پرسم: اگر چنین می‌شد که بتوان برنامه‌های ماهواره‌ها را با همین آنتن‌های معمولی تلویزیون گرفت، ما چه می‌گفتیم؟ آیا درست بود که بگوییم: خوب! تکلیف ماهواره‌ها را روشن کردیم؟… نه!»

و بعد نـاگهان مثل آنکه چیـزی به ذهنش خطور کـرده بـاشد گفت: ««شازده کـوچولو» را خوانده‌ای؟»

گفتم: «آره.»

گفت: «حکایت ما، حکایت آن پادشاه است که شازده کوچولو در ستاره اول دید. پادشاه فرمان‌های عاقلانه‌ای می‌داد چرا که علاقمند بود که فرمان هایش اجرا شود. مثلاً وقتی شازده کوچولو می‌پرسید: اجازه هست بنشینم؟ پادشاه می‌گفت: به تو فرمان می‌دهم که بنشینی. و یا وقتی شازده کوچولو از شدّت خستگی خمیازه می‌کشید، به او فرمان می‌داد که حتماً خمیازه بکشد و رودربایسی نکند! و چون شازده کوچولو می‌گفت: دیگر خمیازه‌ام نمی‌آید، پادشاه فرمان می‌داد که: خُب! حالا که این‌طور است به تو فرمان می‌دهم گاهی خمیازه بکشی و گاهی هم نکشی…»

گفتم: «عجب کتاب خوبی است این «شازده کوچولو». «زمین انسان‌ها» را هم خوانده‌ای؟»

خندید و گفت: می‌خواهی از تبعات قبول واقعیت فرار کنی؟ چه من «زمین انسان‌ها» را خوانده باشم و چه نخوانده باشم، ماهواره دارد می‌آید… می‌خواهم بگویم تکلیف ویدئو را آن وقت می‌بایست روشن می‌کردیم که ویدئو شهرهای کشور ما را تسخیر نکرده بود. حالا که حتی در یک شهر مذهبی مثل کاشان در هر کوچه حدّاقل پنج دستگاه ویدئو وجود دارد و قیمت آن هم، هم‌طراز با سایر وسایل برقی مجاز است و کرایه نوار حتی از ماست پاستوریزه(!) هم ارزان‌تر است، درست آن است که بگوییم ویدئو تکلیف ما را روشن کرده است و چند وقت دیگر ماهواره تکلیف ما را روشن خواهد کرد!»

گفتم: «مثل اینکه خیلی از این وضعی که پیش آمده خوشحالی؟ پس آن همه شعارهایی که درباره غرب و غرب‌زدگی می‌دادی کجا رفت؟»

ویدئو اینترنتجواب داد: «نه جانم! تو موضوع را اشتباه فهمیده‌ای. بیان واقعیات چه ربطی به این حرف‌ها دارد؟ ما باید بدانیم که در چه دنیایی زندگی می‌کنیم و با توجه به این واقعیت‌ها، راه‌هایی برای حفظ فرهنگ خودمان و مبارزه با غرب پیدا کنیم. با فرار کردن و انزوا گرفتن و دیوار به دور خود کشیدن که مسئله ما حل نمی‌شود. ما عادت کرده‌ایم که برای دور ماندن از خطرات، اصل را بر پرهیز بگذاریم. این واکنش تا آنجا کارساز است که بتوان از منطقه خطر فاصله گرفت. وقتی طوری در محاصره خطر واقع شدیم که دیگر امکان فرار کردن وجود نداشته باشد، باید جنگید و محاصره را شکست. از همان آغاز، جامعه دیندار در برابر غرب و مظاهر آن همواره چاره را در آن می‌یافته که پیله‌ای امن برای خود دست و پا کند و به درون آن بخزد. اوایل کار حتی با تأسیس مدرسه هم مخالفت می‌ورزد… و اگر از این نظرگاه بنگریم، چه بسا که حق را نیز به او بدهیم؛ مدارس جدید برای حفظ و توسعه وضع موجود ایجاد شده‌اند و دین مأمور به تحول است. اما تقدیر این بوده است که تمدن جدید همه دنیا را تسخیر کند و جامعه دینی ناگزیر به میدان یک مواجهه بسیار جدی کشیده شود. همین عکس‌العملی که اکنون در برابر ویدئو وجود دارد پیش از این در برابر رادیو و بعد تلویزیون نیز وجود داشته است. این مواجهه توفیقی اجباری است که به انکشاف حقیقت دین مدد خواهد رسانید و نه فقط مددرسانی، که اصلاً در عالمی که حقایق به اضدادشان شناخته می‌شوند، این تنها راه ظهور و انکشاف حقیقت دین است. حقیقت دین در جهاد رخ خواهد نمود نه در رهبانیت؛ و پناه گرفتن در پس دیوارها و صندوقخانه‌ها در مواجهه با دنیای جدید نوعی رهبانیت است… در این مواجهه ما خواهیم آموخت که…»

تاب نیاوردم تا حرف‌هایش تمام شود و گفتم: «اگر در این مواجهه همه چیز از دست برود چه؟»

نگاهی کرد که معلوم بود حوصله‌اش از دست حرف‌های من سر رفته است. با طمأنینه گفت: «مگر تاریخ نخوانده‌ای؟»

جواب دادم: «منظورات را نمی‌فهمم.»

گفت: «مگر ما تنها میراث‌داران این دین هستیم؟ و یا مگر دین اسلام لای پنبه و زرورق حفظ شده است؟ و تازه مگر این ماهواره‌ها را شیطان در مدار زمین نگه داشته است؟ دوست من! ضعف ماست که دشمن را قدرتمند جلوه می‌دهد. ما تا آنجا بنیان کارمان را بر گریختن و پناه گرفتن گذاشته‌ایم که از یک نوار ویدئو هم دشمنی غول پیکر برای خودمان تراشیده‌ایم. مگر این نوار بی‌زبان فقط در برابر فیلم‌های مبتذل حساسیت دارد و مثل آن دستگاه فتوکپی که در فیلم «فرماندار» بود از صفحات نهج‌البلاغه کپی نمی‌گیرد؟! اگر قرار بود که دین و دینداری مغلوب ویدئو شود که تا به حال در برابر مظاهر دنیای جدید اثری از آثار آن بر جای نمانده بود… و تازه، این رسانه تنها برای ما نیست که یاغی است؛ امپراتوری خبری غربی‌ها را نیز به خطر انداخته است.» و بعد حرفش را قطع کرد و پرسید: «راستی مگر خبر جدیدی در این باره شنیده‌ای؟»

جواب دادم: «نه! همان که تو هم شنیده‌ای: قرار است به شازده کوچولو امر کنیم که هر وقت خواست خمیازه بکشد و هر وقت هم که نخواست خمیازه نکشد.»

خندید و گفت: «نه بابا! مثل اینکه تو آن‌قدرها هم که من فکر می‌کردم بی‌ذوق نیستی!»

کتاب رستاخیز جان صفحات ۱۱۳ تا ۱۱۶

اِذا رَأَیتُم الرَّبیعَ فَأَکْثِروا ذِکرَ النُّشورِ

آنگاه که بهار را دیدید، یاد قیامت را زیاد کنید

رسول گرامی خدا صلی‌الله علیه و آله

احتمالاًً تا به حال شاهد تدفین اموات بوده‌اید و تلقین میّت را حداقل شنیده‌اید. واقعیت آن است که صحنه تلقین مرا خیلی متأثر می‌کند. تلقین دهنده پس از آنکه مرده را در قبر می‌خوابانند، شانه‌هایش را تکان می‌دهد و جملات تلقین را با صدای بلند می‌خواند، از اقرار به توحید تا شهادت بر رسالت پیامبر و امامت ائمه اثنی عشر؛ و دیانت به اسلام و اعتقاد به قرآن و قبله. آغازین جمله تلقین این است: “إسمعْ إفهمْ یا فلان بن فلان”؛ و همین جمله است که مثل پتک بر مغز آدم کوبیده می‌شود؛ “بشنو! بفهم!”. در چه وقتی؟ آن هنگام که میّت ظاهراً توان هیچ کاری ندارد. اما حقیقت آن است که در آن لحظه گوش جان از هر زمانی شنواتر و عقل ملکوتی از هر وقتی تیزتر است.

آن طرف خط جای پاسخ دادن است و کسی که نفهمیده و نشنیده چه پاسخی دارد؟ آیا ما شنیده‌ایم؟ فهمیده‌ایم؟ اصلاً چه چیزی را باید شنید و فهمید؟
به گمان من مرگ را! این حقیقت “ناگزیر نازمان‌مند”؛ و ما که گر چه می‌دانیم حق است اما باورش نداریم و از یادش برده‌ایم. ما از مرگ می‌گریزیم در حالی که می‌دانیم هیچ راه چاره‌ای نیست. از همین روست که هر آنچه بر خوشی‌های لحظه‌ای ما بیفزاید را دوست می‌داریم؛ چرا که مرگ، این حقیقت رمزآلود ناشناخته را از یاد ما دور می‌کند.

قبر

عکس از سرکار خانم منصوره معتمدی

چند نفر از ما برای سفر آماده‌ایم؟ سفری حتمی که مقصدش معلوم است و زمان آغازش نامعلوم و بسیاری اوقات ناگهانی. امروز هستیم و معلوم نیست که سال بعد، ماه بعد، روز بعد و یا حتی ساعتی بعد ….

و اگر این یاد را همواره با خود داشته باشیم، آیا باز هم رفتار ما با اطرافیانمان همین است که هست؟ چقدر جنایتها، دعواها و قهرها، گناهان، نامردمی‌ها و کینه‌ها و کدروتها کم خواهد شد؛ اگر همه به یاد داشته باشیم که ممکن است اندکی بعد من یا او، دیگر در این دیار فنا نباشیم.

من مرگ را از یاد برده‌ام، آن هم نه فقط از روی نسیان، که گاهی عامدانه او را به فراموشی می‌سپارم. غبار غفلت و دم‌غنیمتی، لایه لایه یاد مرگ را پوشانده است. و این منم که امروز یا فردا باید بار سنگین امل و عمل بر دوش ندای بانگ الرّحیل را لبیک گویم. آن هم نه به اختیار که به جبری خشک و ناگوار!
بهار، این نماد دلنشین قیامت بر شما نورانی و گوارا باد!

شاید حکمتی بود که آخرین نوشته وبلاگ طاووس و اولین یادداشت قیام، در آغاز بهار درباره مرگ و قیامت باشد.