پرش به محتوا

بایگانی

بایگانی اسفند, ۱۳۹۱

سپاد همان سپاه نیست

شرکت سپاد خراسان (مجتمع تولیدی و خدماتی سپاد خراسان) در سال ۱۳۶۶ با تجمیع سرمایه‌های جمعی از رزمندگان به صورت سهامی خاص تأسیس شد و پس از آن نیز به جذب سرمایه‌های ایثارگران و خانواده‌های آنان اقدام نمود. پس از مدت‌زمانی، ارزش سهام آن افزایش قابل توجهی یافت و به سودآوری خوبی رسید. از همان ابتدای تأسیس و به ویژه از زمانی که فعالیتهای شرکت بروز بیشتری پیدا کرد، شایعه‌ای مشهور فراگیر شد و آن اینکه شرکت سپاد متعلق به سپاه پاسداران است.

واقعیت آن است که این شرکت و سرمایه‌اش هیچ‌گاه متعلق به سپاه نبوده است. اما شاید بتوان چند عامل را در رواج و گسترش این شایعه مؤثر دانست. قطعاً یکی از عوامل را می‌توان تشابهی دانست که در نام این شرکت با سپاه وجود دارد. از سوی دیگر سهامداران این شرکت سپاهیان و ایثارگران بودند و به جز بازنشستگان، حتی تا دوره‌ای برخی سرداران و سپاهیان شاغل در میان مدیران و کارکنان این شرکت حضور داشتند. این‌همه، گمان وجود ارتباطی رسمی و تشکیلاتی میان سپاه و سپاد را در میان مردم تقویت می‌کرد. برخی ابهامات و کج‌سلیقگی‌های دیگر نیز در گسترش این شایعه مؤثر بوده است.

اما آنچه قابل توجه و نقد است اینکه، نه سپاه و نه سپاد، علی‌رغم برخی اقدامات از جمله کناره‌گیری کارکنان شاغل سپاه از مناصب مدیریتی و اشتغال در سپاد، تاکنون در رفع این ذهنیت غلط عمومی موفق نبوده‌اند. گرچه دور از ذهن نیست اگر تصور کنیم برخی عناصر در شرکت سپاد از وجود این شایعه راضی بوده‌اند، چرا که این ذهنیت نوعی حمایت و پشتوانه نامحسوس برای شرکت ایجاد می‌کرده است.

مجتمع الماس شرق

مجتمع الماس شرق

بفرمایید رانت

شرکت سپاد و شرکتهای اقماری آن به تدریج تبدیل به مجموعه اقتصادی بزرگی در مشهد شد. عمده فعالیت سپاد و مجموعه‌های وابسته به آن، خرید اراضی در برخی نقاط شهر مشهد، آماده‌سازی و واگذاری آنها، ساخت انبار، میدان تره‌بار و مجتمع‌های تجاری و مراکز خرید و مجموعه‌های تفریحی و فعالیتهایی از این دست را شامل می‌شود. این توفیق در جذب سرمایه‌های نسبتاً اندک و تبدیل و گسترش آن به مجموعه فعالیتهای اقتصادی بزرگ، دیگرانی را نیز تشویق به اقدام مشابه نمود. شرکت کشت و صنعت جوین با پذیره‌نویسی سهام از بسیجیان و خانواده آنان و شرکت احیاء صنایع خراسان با اعطای سهام به ایثارگران و بستگان آنان سعی در تکرار تجربه موفق سپاد داشتند. اما هر دو از تکرار آن تجربه طمع‌برانگیز ناکام ماندند. کشت و صنعت جوین دچار سرنوشتی نامعلوم شد و احیاء صنایع نیز به جای سرمایه‌گذاری در صنعت درگیر فعالیتهای ساده اقتصادی و خدماتی گردید و اکنون بدون سودآوری و وضعیتی روشن ادامه حیات می‌دهد.

طبعاً بخشی از این ناکامی برمی‌گردد به ساختارهای معیوب اقتصادی کشور که در آن سرمایه‌گذاری در حوزه زمین و ساخت و ساز، بارها و بارها سودآورتر از سرمایه‌گذاری در تولید، صنعت و کشاورزی است. اما این همه ماجرا نیست. در مشهد شرکتهای دیگری نیز همچون سپاد وارد فعالیتهای مرتبط با حوزه زمین و ساخت و ساز شده‌اند، اما کمتر به چنین توفیقی دست یافته‌اند. شاید یکی از مهم‌ترین عواملی که چنین اقبالی را برای سپاد رقم زد، دسترسی به منابع اطلاعاتی در حوزه سیاستگذاری و توسعه شهری بوده است.

مهندس صابری‌فر که طی سالهای ۶۰ تا ۶۴ و ۶۸ تا ۷۱ شهردار مشهد بود، سالیان درازی مدیریت عامل سپاد را بر عهده داشته است. تفکرات مدیریتی و اقتصادی او در راستای همان تفکر غالب سازندگی به قرائت دولت آقای هاشمی بود؛ دارندگی و برازندگی. عملکردهای شهرداری در دوره دوم مدیریت مهندس صابری‌فر یکی از عوامل اصلی در زمینه‌سازی و همچنین جرقه اولیه بروز اعتراضات و شلوغیهای مشهد موسوم به غائله ۹ خرداد ۷۱ بود. پس از همان اغتشاشات او از شهرداری مشهد کنار رفت و سپس به سپاد پیوست.

اطلاعات ذی‌قیمت وی از طرحهای توسعه‌ای و آینده شهر، بزرگراهها و خیابانهای جدید، طرح تفصیلی شهر و اطلاعاتی از این قبیل چیزی نبود که در آن دوره به راحتی در دسترس هر کسی قرار گیرد. اطلاعات مهندس صابری‌فر و البته توان بالای وی در مدیریت اجرایی، تأثیر بی‌نظیری در موفقیتهای سپاد داشت. به واقع این اطلاعات در حکم رانتی بزرگ برای سپاد بود، چرا که دانستن آنها در آن دوره به دلیل نبود شفافیت در تصمیمات و سیاستهای اقتصادی و مدیریتی در انحصار اشخاص و گروههای خاصی بود.

صرف صاحب‌نفوذ بودن این مدیر سابق شهری و برخی دیگر از سهامداران و یا مدیران عالی سپاد، همواره این شرکت را در مظانّ اتهام استفاده از همکاری‌ها و شرایط ویژه قرار داده است.

سؤال دیگری که باقی است اینکه، آیا اجازه چنین حجم گسترده‌ای از خرید و تملک اراضی در مشهد برای شرکتهای دیگر نیز متصور بوده و یا اینکه سپاد به دلیل انتساب به افراد ذی‌نفوذ توانسته است این اراضی را در مناطق دارای استعداد رشد بالا خریداری نماید؟ و آیا اشخاص حقیقی و حقوقی دیگر نیز از فرصت و همکاری‌های گسترده لازم برای ساخت چنین مجموعه‌ها و منطقه‌های عظیمی برخوردار بوده‌اند؟

سازندگی؛ به شیوه بساز و بفروش‌ها

در دولت آقای هاشمی، به دلایل مختلف، سازندگی به توسعه ساخت و سازهای بزرگ و به ویژه در شهرها به گسترش مظاهری همچون مراکز خرید مدرن و ساختمانهای لوکس تعبیر شد. بیماریهای تاریخی اقتصاد ایران و سیاستگذاری‌های دولتی در راستای همان تفکر سطحی نسبت به پیشرفت، باعث شد تا اغلب سرمایه‌گذاران حضور در عرصه زمین و ساخت و ساز را به مشارکت در تولید ترجیح دهند.

شرکت سپاد که نامش مخفف عبارت «سازندگی پس از دفاع» است، سرمایه‌های جمع شده را به جای تزریق در حوزه تولید، به خرید ملک و زمین و ساختمان‌سازی تخصیص داد. عوامل مختلف از جمله حضور برخی مدیران موفق، توانست سپاد را به مجموعه‌ای سودآور تبدیل کند؛ حال اگر همین عوامل در راستای تولید به جریان می‌افتاد، آیا نمی‌توانست تحولی منطقی و متعادل در عرصه پیشرفت اقتصادی شهر  و کشور ایجاد نماید؟

کار سپاد در خرید و تملک اراضی تا بدانجا رسید که در دو مرحله به جای سود، زمینهای آماده‌سازی و قطعه‌بندی شده در برخی مناطق از قبیل الهیه و بهارستان (در مجاورت منطقه گردشگری) به سهامداران واگذار گردیده است.

ساخت و سازها

ساخت و سازها

مصرف خیرات می‌کنیم

عمده‌ترین فعالیت سپاد، ایجاد مجموعه موسوم به منطقه گردشگری سپاد در بلوار خیام شمالی مشهد، شامل مراکز متعدد خدماتی، تفریحی و تجاری بوده است. میدان میوه و تره‌بار، مجتمع انبار، چندین بازار و مرکز خرید بزرگ، سیرک، شهر بازی، پارک آبی بخشهای مختلف این مجموعه بزرگ هستند که تا کنون در این منطقه دایر شده‌اند و علاوه بر آن شعبی از برخی فروشگاههای مشهور زنجیره‌ای. با کمی چرخیدن در این منطقه شاهد خواهید بود که ساخت و ساز بازارها و مراکز تجاری بزرگ و لوکس همچنان ادامه دارد و هر از چند گاهی مرکز خرید جدیدی افتتاح می‌شود. اغلب این ساخت و سازها نیز با سرمایه‌گذاری خود سپاد و شرکتهای اقماری‌اش صورت می‌پذیرد.

تردیدی نیست که گسترش و افزایش چنین مراکزی در واقع توزیع و ترویج فرهنگ مصرف‌گرایی است. به مرور گشت و گذار در این مراکز خرید لوکس، تبدیل به نوعی رقابت و خرید از آنها به سبب چشم و هم‌چشمی رواج زیادی یافته است. جدای از آنکه اغلب کالاهای عرضه شده در چنین مراکزی نیز ذیل مدهای رنگارنگ تعریف می‌شوند و به نوعی تجملی، لوکس و غیرضروری هستند.

از سوی دیگر گسترش این مراکز ضمن تغییر ذائقه و فرهنگ مصرف مردم، تبعات گسترده فرهنگی و اجتماعی چه در اجزاء زندگی فردی و چه در تعاملات اجتماعی به دنبال خواهد داشت. این مراکز بیشتر مروّج و موزّع کالاهای غیرضرور خارجی و بازاری مطمئن برای آنها و پایگاههایی برای ترویج فرهنگ مصرف به سبک غربی هستند. طرفه آن است که شرکتی مثل سپاد خود را حامی و نماد تولید ملی نیز بر می‌شمرد.

مجتمع وصال

مجتمع وصال

اینجا مشهد، به سبک دبی

پیش از این نیز در مشهد مجتمع‌های تجاری و پاساژها وجود داشته‌اند. اما بی‌تردید سپاد یکی از پیشتازان در موج جدید ساخت مراکز تجاری بزرگ به سبک مدرن و لوکس در سالیان اخیر بوده است؛ مراکزی که از آنها به عنوان مجتمع‌های تجاری گردشگری یا تجاری تفریحی یاد می‌شود و مثل قارچ در نقاط مختلف شهر سبز می‌شوند. ساختمانهایی اغواکننده و خوش آب و رنگ برای تفریح و خرید به سبک غربی؛ طراحی‌شده بر اساس نیازسازی‌های کاذب و برانگیختن حرص و ولع خرید در افراد و مبتنی بر غفلت.

در این میان سپاد ضمن افتخار به بی‌نظیر یا کم‌نظیر بودن شاخصه‌های مراکز تجاری ساخته شده حتی ابایی از الگوبرداری از مراکز مشابه در دبی و دیگر شهرهای توریستی تفریحی جهان نداشته است.

افزایش بی‌سابقه هتلهای مجلل، مجتمع‌های تجاری پر زرق و برق، مراکز تفریحی گران‌قیمت و اخیراً مجتمع‌های مسکونی فوق لوکس در مشهد چیزی است که از آن به عنوان پروژه دبی‌سازی مشهد یاد می‌شود و انتقاد کارشناسان حوزه‌های مختلف را برانگیخته است.

متأسفانه فهم غلط مدیران و سیاستگذاران از موضوع اقتصاد زیارت و انتخاب ساده‌ترین راهها برای آن، به تدریج مشهد را تبدیل به شهری تفریحی می‌کند، زیارت را به امری حاشیه‌ای مبدل می‌سازد و روح اصیل مذهبی و معنوی شهر را مسخ می‌نماید. تاکنون نه تنها علما و مراجع بلکه برخی کارشناسان مسائل شهری و معماری نیز از تغییر کارکرد و معماری شهر انتقادات جدی نموده‌اند. مصاحبه خواندنی با پروفسور نسرین سراجی، معمار بین‌المللی و مشاور شهردار پاریس، در ضمیمه خراسان رضوی روزنامه خراسان مورخ ۱۶ خرداد ۹۱ نمونه‌ای از این انتقادات کارشناسی است.

برج اداری تجاری ملل ـ از پروژه‌های آینده سپاد

برج اداری تجاری ملل ـ از پروژه‌های آینده سپاد

فرهنگ، خوردنی است یا پوشیدنی؟!

خشک شدن دریاچه ارومیه از سوی کارشناسان خطری بزرگ برای زیست‌بوم یا همان اکوسیستم منطقه شمال‌غرب ایران دانسته شده است. تبدیل یک ذخیره بزرگ آبی به منطقه‌ای خشک، کویری و لم‌یزرع، تأثیرات جدی و مخرّبی در آب و هوا و حتی منابع طبیعی و کشاورزی نواحی گسترده، تا دهها و حتی صدها کیلومتر دورتر خواهد گذاشت. در واقع هر نوع تغییر عمده در شرایط طبیعی هر منطقه‌ای سبب بر هم خوردن زیست‌بوم آن خواهد شد.

کاری که ما در تغییر بافت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی مناطق مختلف می‌کنیم، روندی است نابخردانه شبیه آنچه در بالا آمد. ایجاد و گسترش بی‌مهابای مراکز تجاری و تفریحی در یک منطقه، بی‌تردید زیست‌بوم فرهنگی اجتماعی آن را بر هم خواهد زد. اولین و ساده‌ترین شکل تأثیرات مخرب این مراکز (از جمله منطقه گردشگری سپاد) بر محیط اطراف (مبتنی بر مشاهدات عینی) آسیبهای اخلاقی است. به دلیل جذابیتهای ظاهری و کم‌رنگ شدن برخی قیود، این مراکز و محیطهای پیرامونی آنها تبدیل به محل رفت و آمد و قرارهای دختران و پسران، خارج از محدوده شرع می‌شود که طبعاً تبعات منفی برای ساکنان آن نواحی در پی خواهد داشت. چنین مثالهایی سطحی‌ترین و طبیعی‌ترین نتایج رشد چنین مراکزی است.

رویش قارچ‌گونه این مراکز در نقاط مختلف شهر در دو سطح، بافت فرهنگی و اجتماعی را با تغییر ناخواسته و در نتیجه خلل مواجه خواهد ساخت. در مرحله اول محیط پیرامونی این مراکز دچار اختلال خواهند شد. درگیر شدن با آسیبهای اخلاقی (همانند آنچه ذکر شد)، تغییر بافت اقتصادی و شغلی منطقه و اطراف به صورت دفعتاً و تحمیلی، تغییر در روابط و تعاملات اجتماعی و سبک زندگی، تهییج و تحریک به خرید و مصرف بیشتر و بروز و القاء فاصله طبقاتی و به تبع آن ایجاد انگیزه‌های روانی برای جرائم و بروز اختلافات خانوادگی از جمله معضلاتی است که بروز آنها در محدوده این مراکز متصور است. به طور مثال کمی گردش در مناطق مسکونی اطراف منطقه گردشگری سپاد، برای شما روشن خواهد ساخت که این مناطق از لحاظ اقتصادی، خدمات شهری و فرهنگی دچار معضلات و مشکلات متعددی است و درست کمی آن‌سوتر، مجموعه‌ای از مراکز خرید گران‌قیمت خودنمایی می‌کند که نمی‌توان آثار عمیق روانی، فرهنگی و اجتماعی چنین تعارضی را نادیده انگاشت.

در مرحله بعد همین تغییرات به ویژه در حوزه فرهنگ مصرف و پررنگ شدن تجمل‌پرستی، به‌طور آرام در کل شهر تزریق خواهد شد.

از همین دست پروژه‌ها، طرح عظیم موسوم به شهر رؤیایی پدیده شاندیز با کارکردی صرفاً تفریحی و گردشگری، بدون تردید متضمّن تغییرات تدریجی اما گسترده‌ای در بافت فرهنگی و اجتماعی شهر شاندیز و حتی مشهد خواهد بود (جدای از شایعات و ابهاماتی که درباره استفاده از برخی رانتها در اجرای این پروژه وجود دارد). این تحولات، خارج از سیر تدریجی و منطقی، ناگهانی، تحمیلی و بدون در نظر گرفتن مؤلفه‌های موجود و تثبیت شده طبیعی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در منطقه است. چنین تغییراتی حتی بر فرهنگ زندگی مردم تأثیر مستقیم خواهد گذاشت.

نکته قابل تأمل این است که معمولاً چنین مراکز و مجموعه‌هایی به دلیل قیمت پایین‌تر زمین در مناطق کمتر توسعه یافته شهر ایجاد می‌شود. در ظاهر امر شاید ایجاد این مراکز سبب رونق این‌گونه مناطق به شمار آید؛ اما این تغییرات ناگهانی می‌تواند زمینه‌ساز معضلات هویتی، فرهنگی و اجتماعی باشد.

اشتغال‌زایی یا اشتغال‌زدایی؟!

یکی از اولین و رایج‌ترین توجیهات متولیان و طرفداران گسترش چنین مراکز تجاری و اقتصادی، در برابر انتقاداتی از قبیل آنچه آمد، موضوع اشتغال‌زایی است. این استدلال در دو مقطع قابل قبول به نظر می‌رسد. نخست آنکه در طی ساخت و ساز چنین مراکزی، همچون هر فعالیت ساختمانی دیگر، ایجاد اشتغال مستقیم و غیرمستقیم خواهد شد. از سوی دیگر این مراکز پس از تأسیس فرصتهای جدیدی را برای کسب و کار عده‌ای فراهم می‌نماید.

با نگاه کوتاه مدت، استدلالهای فوق مقبول به نظر می‌رسد. اما آیا از منظر کلان و بلندمدت چنین توجیهاتی پذیرفته است؟

تجربه عینی نشان می‌دهد چنین مراکزی غالباً محلی برای فروش اجناس خارجی است. اجناسی که ضروری و اولویت‌دار نیز نیستند. حتی بخشهای ویژه‌ای در این دست مراکز تجاری به کالاهای خارجی و حتی برندهای معروف اروپایی و آمریکایی اختصاص می‌یابند.

در این مورد خاص نیز، سپاد سابقه‌دار است. علاوه بر حضور برخی مارکهای مشهور در مجتمع‌های تجاری سپاد، یکی از اولین بازارهای افتتاح‌شده در منطقه گردشگری سپاد متأثر از رفت و آمدهای شهروندان کشورهای تازه استقلال یافته از شوروی در میانه دهه هفتاد به مشهد، دارای بخشی با عنوان بازار روسها بود. بدتر اینکه مجتمع مشهور الماس شرق در این منطقه نیز از بدو تأسیس بخشی اختصاصی ویژه کالاهای چینی ایجاد نمود!

حال در چنین وضعیتی ایجاد چنین مراکز خریدی جز افزایش ولع خرید کالاهای لوکس خارجی و بعضاً بی‌مصرف و صرفاً تزئینی و یا ترویج مدگرایی افراطی، چه کمکی به تولید و اشتغال داخلی می‌کند؟

فعالیتهای فرهنگی

در کنار همه آنچه آمد اقدامات فرهنگی شرکت سپاد در نوع خود قابل تأمل است؛ از نامگذاری معابر و اماکن مختلف متعلق به سپاد به نام شهدا و بزرگداشت یاد آنها به مناسبتها و اشکال مختلف تا ایجاد کمپ خدماتی مجهز در مسیر زائران پیاده امام رضا علیه‌السلام در آخر ماه صفر. گرچه در نیت خیر متولیان شرکت سپاد درباره چنین اقداماتی تردیدی نیست، اما ناخودآگاه داستان «شهرت عوام» که مرحوم شهید مطهری در کتاب داستان راستان آورده است به ذهن متبادر می‌شود. کارهایی به ظاهر نیک، اما مبتنی بر اساسی غلط. حقیقت آن است که قبل از آنکه چگونگی هزینه کردن مالی اهمیت داشته باشد، چگونگی کسب آن مهم است.

***

تمام آنچه آمد ریشه در غلبه روح تکنوکراسی و توجیهات و تأویلات لیبرال از جنبه‌های اقتصادی دین اسلام دارد. عموم دست‌اندرکاران سپاد در حوزه شخصی افراد با سابقه انقلابی و به شدت متدین هستند، اما فهم سکولار از اقتصاد و پیشرفت به سبک کارگزاران دوره سازندگی بر این شرکت و مجموعه‌های مشابه حاکم است.

فهمی که پیشرفت را به جای ارتقای تولید (کشاورزی و صنعتی) و توزیع عادلانه سلامت، آموزش، معنویت و رفاه نسبی و متعادل، به افزایش مصرف، ساخت و ساز بی حساب و کتاب، خوش آب و رنگ کردن و لوکس‌سازی شهرها و تجملات و اسراف تعریف کرد و تقلیل داد.

در گسترش این مراکز تجاری، نگاه مدیران و سیاستگذاران شهری و کشور تنها به سوی توسعه ظاهری و منافع اقتصادی کوتاه‌مدت است و عموماً تبعات گسترده و عمیق فرهنگی و اجتماعی بلندمدت آنها نادیده گرفته می‌شود.

شاید انجام پژوهشهای میدانی و آسیب‌شناسی اجتماعی برای طرحهای بزرگ تجاری و گسترش نگاه انتقادی نسبت به این سبک ساخت و سازها در آینده بتواند مانع بروز بخشی از این آفات شود.

عکسها از سایت شرکت سپاد

این یادداشت در: پایگاه جنبش عدالتخواه دانشجویی

                     پایگاه أین عمار

                     پایگاه الف

                     پایگاه مطالبه

                     شبکه خبر دانشجویان البرز

مشروح دیدارمسئولان، داوران و برگزیدگان جشنواره مردمی فیلم عمار با مقام معظم رهبری

آنچه در زیر می‌آید گزارش مفصّل محمدمهدی خالقی است در وبلاگ زمبور از دیدار دست‌اندرکاران جشنواره عمّار که متأسفانه تا کنون منتشر نشده است. گزارش طولانی است اما قابل توجه و خواندنی.

بالاخره خستگی سال ها مشغولیت به کارهای فرهنگی از تنمان بیرون رفت. توفیق دیداری دلنشین و شنیدن بی واسطه سخنانی بسیار مهم و درانتها بوسیدن دستان نایب امام زمان (عج) و بقول آقای جلیلی “پرچمدار تاریخ شیعه دربرابر دنیای استکبار” ازآن لذت هاییست که با هیچ لذت دنیایی ازجمله جوایز جشنواره هایی که هیچگاه آثار ما را به خود راه ندادند، قابل قیاس نیست. دراین دیدار سعی کردم بجای فقط نگاه کردن به صورت نورانی آقا، تا جایی که می توانم بنویسم. متن ذیل حاصل این نوشته های سریع است. به دلیل ضبط نشدن و تفاوت ریتم سخنان دوستان، ممکن است برخی واژه ها عیناً با گفتار تطابق نداشته باشد. هرجا که احساس کرده ام احتمال خطا در آوردن جمله یا کلمه ای می رود، به قرار دادن سه نقطه یا نقل محتوای کلی آن اکتفا کرده ام. ازطولانی بودن مطلب هم عذرخواهی می کنم.

دیدار دست‌اندرکاران جشنواره عمار با رهبر انقلاب

ادامه مطالعه …

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

افتخار می‌کنم که سعادت دیدن فیلم «تنهای تنهای تنها» را در جشنواره فیلم فجر البته در مشهد داشتم. گرچه هیئت انتخاب خوش‌سلیقه(!) این اثر را تنها مستحق نمایش در بخش نگاه نو (مسابقه فیلم اولی‌ها) دانسته، اما این فیلم شهرستانی بسیار فراتر از حد انتظار است؛ یک فیلم فوق‌العاده و دوست داشتنی. فیلمی که گرچه در ظاهر می‌تواند از لحاظ تشابه در نقش اصلی یعنی یک پسر نوجوان با برخی فیلمهای دیگر مقایسه شود، اما به هیچ وجه نه درگیر روشنفکرزدگی رایج در دسته‌ای از این فیلمهاست و نه فضای فانتزی و کاریکاتوری دسته‌ای دیگر. تنهای تنهای تنها محرومیت را در محیط داستان انکار نمی‌کند، اما قرار نیست مطابق پسند جشنواره‌های خارجی بنالد و غر بزند. به عکس تصویرگر مقطعی از زندگی نوجوانی معمولی با دغدغه‌های ساده اما دارای غیرت و غرور است.

تماشاگر با رنجرو، پسرک بازیگوش، خیال‌پرداز و البته سخت‌کوش فیلم همراه می‌شود، به او اعتماد می‌کند، او را دوست می‌دارد، به حرفها و شیرین‌کاری‌هایش می‌خندد و از غصه او می‌رنجد. در چنین شرایطی وقتی فیلم ارزشهایش را فارغ از شعارزدگی بیان می‌کند، مخاطب می‌پذیرد و حتی تأیید می‌کند.

داستان، روایت پسرکی است که بازی قدرتهای جهانی، دوستی کودکانه او را تهدید می‌کند و از کودکی‌اش باز می‌دارد. قصه مردمی که تحولات سیاسی پرونده هسته‌ای ایران اثر مستقیم بر زندگی آنان دارد تا جایی که حتی منتظر شروع جنگ و حمله به محل زندگی‌شان هستند. روایت مردمانی عادی و درگیر زندگی روزمره که وقتی گمان بالا بردن قیمت و خلف وعده از روسها در ماجرای هسته‌ای می‌برند، ماهی‌هایشان را به جای کمپ روسها، سر جاده می‌فروشند و پسرکی را که با آنها دوستی کند سرزنش می‌کنند. تنهای تنهای تنها یک اعتراض بومی است به مناسبات ناعادلانه جهانی. نمونه یک فیلم مبتنی بر آموزه‌های دینی همچون عزت، نوع‌دوستی، غیرت و صلح‌طلبی.

Tanha

فیلم بیننده را بارها می‌خنداند، به وقتش از او اشک هم می‌گیرد و به دفعات او را تا مرز تشویق و دست زدن پیش می‌برد. وقتی فیلم تمام می‌شود تشویق ممتد تماشاگران را می‌بینی. اما تماشاگران همچنان نشسته‌اند و به صدای رنجرو در حال خواندن انشا در زمینه تیتراژ پایانی گوش می‌دهند و پس از آن دوباره تشویق ممتد. تیتراژ آغازین فیلم به شکلی زیبا بر روی یک آلبوم تمبر شکل گرفته است. تمبرهایی که در لایه زیرینشان اسباب افتخار و پز دولتمردان و سیاستمداران است و خاطره‌بازی‌اش مال کودکان. کاش رؤسای جمهور جهان حرفهای رنجرو را می‌فهمیدند.

به مدد فیلمنامه خوب و هوشمندانه، وقایع به تناسب در فیلم پخش شده است. داستان دارای افت و خیز و جذاب است و هیچ جای آن قابل پیش‌بینی نیست. این فیلم در حالی که نسبت به برخی فیلمهای مشترک در بخش سودای سیمرغ و نگاه نو برتری داشت، تنها در بخش فیلمهای اول به نمایش درآمد. به طور مثال برلین ۷- فیلم خوبی است، اما قطعاً رنجرو به مراتب برای مخاطب عام و خاص جذاب‌تر و به یادماندنی‌تر است.

حالا گرچه این فیلم در جوایز جشنواره مورد بی‌مهری واقع شد و احتمالاً در اکران نیز چنین خواهد شد، اما اینها از ارزش این شاهکار دیدنی سینمای ایران نمی‌کاهد. آقای عبدی‌پور، خدا قوت.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

«گهوراه‌ای برای مادر» به کارگردانی پناه‌برخدا رضایی، داستان لو رفته‌ای دارد. از همان ابتدا نشانه‌های مختلفی به راحتی پایان فیلم را قابل پیش‌بینی می‌کند. فیلم پر است از مستقیم‌گویی و شعار و طرح مباحث فلسفی و عرفانی به شکل خطابه. برخی از بازیگران از جمله دختر هم‌حجره نقش اصلی و یا مدیر حوزه علیمه خواهران، انتخاب مناسبی نیستند. بازیها و دیالوگها به ویژه در فضای حوزه گاهی خیلی خشک و رسمی است. تصویر ارائه شده در فیلم از حوزه علمیه خواهران و دختران طلبه با عالم واقعیت فاصله زیادی دارد.

کارگردان در گرفتن تصویر از نمای بالا زیاده‌روی کرده است، به نحوی که تماشاگر را آزار می‌دهد و این نکته را به زبان می‌آورد.

Gahvarehبا این همه فیلم خوبی‌هایی هم دارد؛ ایده کلی فیلم جالب توجه است، گرچه فیلمنامه نتوانسته آن را بپردازد و فیلم یکنواخت شده است. برخی تقابلها از قبیل سابقه تحصیلی، خانوادگی، مالی و محیطی با وضعیت فعلی نرگس، شخصیت اصلی فیلم، به شکل موجز و به زبان تصویر ارائه شده است و یا حتی سکانس روبرو شدن او با خواستگارش خالی از طنز نیست. موسیقی فیلم نیز مناسب است. حقیقت آنکه فیلم زنانه است. از همین روست که با همه ضعفها، عاطفه و لطافت نهفته در ذات فیلم، برخی بخشها، به ویژه سکانسهای مادرانه را دلپذیر می‌کند. شاید بتوان گفت تنها نقطه قوت فیلم همین سکانسهاست.

موضوع اصلی بی‌شباهت به طلا و مس نیست. آنجا مرد طلبه‌ای است که به خاطر بیماری همسر باید پیگیری مباحث اخلاقی‌اش را نادیده بگیرد و اینجا دختر طلبه‌ای که به خاطر بیماری مادر باید از سفر تبلیغی چشم بپوشد. اما حقیقت آن است که این فیلم ابداً قوت و جذابیت طلا و مس را ندارد و دو فیلم خیلی از هم دورند. فیلمنامه نتوانسته از حد برخی کلیشه‌ها در موضوع اصلی فیلم فراتر رود.

گهواره‌ای برای مادر می‌توانست، یک فیلم نیمه بلند یا کوتاه بسیار خوب از کار درآید. اکنون این اثر با ریتم کند و گاهی خسته‌کننده، یک فیلم تلویزیونی تمام عیار است و البته از خیلی آثار ارائه شده در صدا وسیما به ویژه آثار موسوم به مذهبی و مناسبتی برتر و بهتر.

به هر حال  این فیلم جزء معدود فیلمهایی است که در این سطح به مادران پرداخته است و حتی از به تصویر کشیدن بوسیدن پای مادر ابا نمی‌کند. همین نیز قابل تقدیر است.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

فیلم قصه عشق پدرم

نویسنده و کارگردان: محمدرضا ورزی

تهیه کننده: محمدرضا شریفی‌نیا

بازیگران: چنگیز جلیلوند، مصطفی زمانی، محمدرضا شریفی‌نیا، مهراوه شریفی‌نیا، بهنوش طباطبایی، امیریل ارجمند

قصه عشق پدرم، در همان سکانسهای اولیه سخن از عشق یک کودک دبستانی نسبت به خانم معلمش و آرزوی ازدواج با او به میان می‌آورد. عشقی که رقیب هم زیاد دارد، همه همکلاسی‌ها. ورزی پیش از این نیز در سریالهای تاریخی‌اش به اشکال مختلف، داستانهای عشقی را برای جذابیت، ضمیمه کلاسهای خشک تاریخش کرده است. اما این مورد آخر نوبر است. شکر خدا ممیزهای ارشاد چه سعه صدری پیدا کرده‌اند!

واقعیت آن است که شهادت و یا خانواده شهدا ابداً مسئله این فیلم نیست. اگر به جای مفقودالاثر شدن رضا، مثلاً ناپدید شدن را ـ‌حالا به هر دلیلی‌ـ جایگزین کنید، هیچ اتفاقی در سیر کلی داستان نمی‌افتد. البته همان یادکرد از شهادت و میهن‌پرستی نیز متأثر از نگاههای روشنفکری و تزئینی است.

در این فیلم نصف شخصیتها، به گونه‌ای دچار مشکل روانی‌اند؛ یا دچار توهم‌اند، یا دیگر آزار و یا افسرده و خوددرگیر! گرچه فیلم به مقام پدر تقدیم شده است، اما بیشتر به برخی فیلمهای روان‌شناسانه (که اخیراً در تلویزیون خیلی باب شده) شباهت دارد و ادای فیلمهای موسوم به معناگرا را در می‌آورد. حالا وسط فیلم، صحنه گیتارنوازی و خوانندگی امیریل ارجمند به سبک فیلمفارسی‌های این اواخر دیدنی است.

طبق معمول کارهای ورزی، نماهای متعدد از عمارتهای عهد قجری و دیالوگهای کارت‌پستالی به تقلید از علی حاتمی در این فیلم به وفور یافت می‌شود. فیلم در رسانه‌ها با موضوع تناسخ معرفی شده است. احتمالاً خارج از موضوع فیلم هم ورزی فکر می‌کند که روح علی حاتمی در او حلول کرده است و باید رسالت او را در تجلیل و تقدیس اشراف‌زادگان و شاهزادگان عهد مشعشع قاجار ادامه دهد و سخنان گنده‌تر از دهان به زبان بازیگرانش جاری سازد. بازیگران گاهی به جای سخن گفتن، به شکلی نچسب مشغول خطابه خواندن می‌شوند، دقیقاً مشابه سریالهای همین کارگردان. برخی صحنه‌های شعاری هم که جای خود دارد.

فیلم زمان دارد و جایی بیان می‌شود که از جنگ ۲۰ سال گذشته است؛ اما به تاریخش وفادار نیست و بار دیگری سخن از ۱۵ سال به میان می‌آید. جدا از آنکه برخی اجزای صحنه و وقایع مربوط به کودکی رضا در اوایل دهه۶۰، اصولاً مال آن دوران نیست.

فیلم برای پیش بردن داستان و تأمین تعلیق مورد نیاز، به بیننده دروغ می‌گوید. اتفاقاتی که اصولاً واقع نشده و بعد معلوم می‌شود که تخیلات شخصیت اصلی است، بدون هیچ قرینه‌ای مبنی بر وهم بودن، به عنوان جزئی از سیر داستان برای تماشاگر به تصویر کشیده می‌شود.

قصه عشق پدرم نه تنها ماندگار نیست بلکه در کارنامه ورزی نیز اتفاق تازه‌ای به حساب نمی‌آید. فیلم ساختن ورزی مثل دستپخت آشپز بی‌استعدادی می‌ماند که واو به واو کتاب دستورالعمل آشپزی را مثل یک بخشنامه خشک اداری عمل نموده، اما باز هم غذایش جا نیفتاده و هر جزئش یک طرف است.

ضمناً تا الآن در کل اینترنت یک عکس با کیفیت از فیلم یا پوسترش پیدا نمی‌شود.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره دو تا از فیلمهاست.

نگاهی به فیلم برلین ۷-

اولین فیلم رامتین لوافی اثر خوبی از کار درآمده است. فیلم ماجرای مهاجرت مردی عراقی و دو فرزندش به آلمان در پی حمله آمریکا و انگلیس به کشورشان است. مادر خانواده همان اوایل جنگ کشته شده است و بقیه افراد خانواده نیز هر یک درگیر مشکلاتی متأثر از جنگ شده‌اند.

Berlin -7فیلمنامه گرچه آرام به پیش می‌رود اما خوب و بدون زوائد است. خلاصه آنکه بر خلاف بسیاری فیلمها بی‌خودی به درازا نکشیده است. داستان ساده و فاقد پیچیدگی جدی است، اما با این همه خسته‌کننده نیست. یک درام خانوادگی با موضوع مهاجرت، از نوع بین‌المللی و دارای مضامین ضد استکباری که البته به ورطه شعار و سفارشی‌سازی نیفتاده است.

فیلم به خوبی توانسته در بستر داستان کلی، برخی فجایع حمله آمریکا به عراق را طرح نماید و متذکر شود که چگونه ظالم به جای مظلوم نشسته و مدعی شده است. و البته اینکه امنیت عجب گوهر گرانبهایی است.

با این همه نکته قابل تأملی در پایان این فیلم غمبار وجود دارد، جایی که پسرک بیمار زبان می‌گشاید و به عنوان امیدبخش‌ترین نقطه فیلم پایان نسبتاً خوشی را برای داستان رقم می‌زند. پسرک که بر اثر تبعات جنگ دچار بحران روحی شده و سخن نمی‌گوید، حالا پس از مدتها و در پی اقدامات درمانی در آلمان، با دیدن برف از سر شوق و به زبان آلمانی می‌گوید: «برف، برف». این نکته در کنار ارائه تصویر بسیار خوب و دوست‌داشتنی از آلمان و به نوعی ترجیح برلین با دمای منفی ۷ درجه به وطن (عراق)، به شدت ابهام‌برانگیز است.

***

نگاهی به فیلم استرداد

Esterdadاسترداد با سرمایه‌گذاری مستقیم بنیاد سینمایی فارابی تولید شده و ماجرای پرداخت غرامت شوروی به ایران به علت خسارات ناشی از جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند.

این فیلم به عنوان یکی از پروژه‌های فاخر سینمایی مطرح است. بازیگران و بازیهای در کل خوب، فیلمبرداری جذاب (به ویژه در مسکو، آن‌قدر که هوس می‌کنید سفری به آنجا داشته باشید)، طراحی صحنه و لباس بسیار مناسب و دیگر عوامل هیچ کدام نتوانسته جای خالی یک فیلمنامه جذاب و پر افت و خیز متناسب با موضوع اصلی را پر کند. داستان جذابیت دارد، اما نه آن‌قدر که عنوان پرطمطراق پروژه فاخر بر آن صدق کند. داستان به ویژه از جنبه حادثه‌ای و تم پلیسی‌اش دچار ضعف است، در حالی که این محور اصلی فیلم به حساب می‌آید. به هر حال این اثر از بسیاری فیلم و سریال‌های مشابه تاریخی بهتر، قوی‌تر و جذاب‌تر است و به جای یک کلاس تاریخ خشک و رسمی در بستری از ملودرام وقایع تاریخی را مرور نموده. اما باید پذیرفت که این یک اثر ماندگار نیست.

اقبال کم مخاطب به سینما حتی در پروژه‌های پرخرج، ثابت می‌کند آنچه تماشاگر را به سینما می‌کشاند، پول و امکانات و  زرق و برق نیست، بلکه همه اینها ابزاری برای جلوه بهتر داستان قوی و عوامل انسانی هنرمند و تواناست.

معلوم نیست تعریف مدیران دولتی از اثر فاخر چیست. آیا همین که یک فیلم داستانی تاریخی داشته باشد و به دلیل لوکیشن‌ها، لباسها و تجهیزات قدیمی و یا تولید بخشی از آن در خارج از کشور پرهزینه تمام شود، مصداق فیلم فاخر به شمار می‌رود؟ و یا اینکه فیلمی فاخر است که علاوه بر غنای محتوایی، ماندگار باشد و بتوان تا سالها از آن به عنوان نمونه‌ای موفق در جذب مخاطب یاد کرد؟ شاید بهتر باشد، مدیران دولتی به جای اصطلاح فاخر برای چنین فیلمهایی از عبارت گران‌قیمت یا مجلّل استفاده کنند.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

فیلم خاکستر و برف

کارگردان و نویسنده: روح‌الله سهرابی

تهیه کننده: فرهاد گلی

بازیگران: کامبیز دیرباز، قربان نجفی، سیامک ادیب، میترا حجار

خاکستر و برف، ایده خوبی دارد. گرچه موضوع اصلی فیلم یعنی بازگشت استخوانهای یک شهید و مادری منتظر و چشم به راه تکراری است، اما کلیشه نیست. دست کم فیلم توانسته با نگاهی ساده اما تاحدودی جذاب به موضوع بپردازد.

داستان فاقد پیچیدگی اما کم و بیش دارای تعلیق است. تا پایان فیلم چیزهایی وجود دارد که تماشاگر منتظر دانستن آن است. البته فیلمنامه نسبت به دیگر اجزای فیلم ضعیف است. داستان به خوبی پرداخت نشده است و به همین دلیل صحنه‌های زائدی دارد که کمکی به روند فیلم و داستان نمی‌کنند. به طور مثال، بگو مگوی دختر و پسر جوان در خانه دایی شهید که دقیقاً مشخص نمی‌شود کی هستند و بر سر چه بحث می‌کنند.

تا نیمه، فیلم کند پیش می‌رود و کم و بیش خسته‌کننده است و سپس کمی بهتر می‌شود و سرعت می‌گیرد. فیلم بعید است بتواند برخی تماشاگران کم‌حوصله‌تر را تا آخر بنشاند. واقعیت آن است که فیلم آن‌قدر کش آمده تا برسد به ۹۰ دقیقه. ضعف فیلمنامه و کم‌بنیگی داستان چه در کندی ریتم و چه در وجود بخشهای زائد مشهود است.

Khakestar o Barfبیننده تا پایان فیلم معطل دانستن چیزی است که اصولاً اهمیت چندانی در داستان ندارد و در پایان نیز پاسخ روشنی نمی‌گیرد. فیلم به گونه‌ای وانمود می‌کند که گویا بین احسان (کامبیز دیرباز) و ابراهیم (قربان نجفی) در خصوص شهادت داوود رازی است یا اینکه ابراهیم توطئه و خیانتی کرده است. حتی جایی احسان روشن کردن موضوع را موکول می‌کند به زمان آمدن پیکر داوود. سکانس مرور خاطرات احسان، روبرو شدن احسان با ریحانه خواهر داوود و ماجرای روایت تحریف‌شده ابراهیم از شهادت داوود و اینکه ریحانه این روایت را می‌پذیرد، مشخص می‌کند که ماجرا، حول حسادت ابراهیم به احسان و دروغی شکل گرفته است که او برای بیرون کردن رقیب از صحنه گفته است. اما فیلم به نحوی سعی دارد مخاطب را متقاعد کند که قضیه پیچیده‌تر است ولی در پایان هیچ پاسخی به این ابهام خودساخته نمی‌دهد.

از فیلمنامه که بگذریم، مابقی اجزای فیلم وضعیت بهتری دارند. بازی‌ها عموماً باورپذیر و روان است به جز احسان، شخصیت اصلی فیلم. قبول اینکه کامبیز دیرباز رزمنده و جانبازی است که حالا سالهاست در کسوت دیپلمات در روسیه به سر می‌برد، خیلی سخت است. اما ابراهیم و یحیی بازی خوب و قابل قبولی دارند. ابراهیم خصوصاً در ابتدای فیلم خیلی طبیعی مظلوم‌نمایی می‌کند، آنقدر که تماشگر هم تا میانه‌های فیلم با او همراهی می‌کند.

دیالوگها در کل بد نیست ولی گاهی کمی تصنعی به نظر می‌آید، خصوصاً جاهایی که قرار است شخصیتهای فیلم حرف فلسفی بزنند یا احیاناً شعاری بدهند.

چهره‌پردازی و طراحی لباس طبیعی و به دور از اغراق است. دوربین متناسب با فضای فیلم حرکتی آرام و ملایم دارد اما گاهی تکانهای ناگهانی که به لق زدن شبیه است، بیننده را آزار می‌دهد.

در سکانسی احسان در ایوان روی صندلی نشسته است و همزمان با صدای انفجار و شلیک در پس‌زمینه تصویر، خاطرات مربوط به زمان شهادت داوود را مرور می‌کند. کارگردان به خود زحمت نداده است تا همین سکانس کوچک را مثلاً در شهرک سینمایی دفاع مقدس بگیرد تا به جای یک فلاش بک واقعی بیننده با یک فلاش بک صرفاً صوتی مواجه نشود.

فیلم گاهی از آژانس شیشه‌ای تقلید می‌کند. به طور مثال در صحنه جدل ابراهیم و احسان در خانه دایی و یا مراجعه یحیی به بنیاد شهید. طعنه‌هایی که از سوی ابراهیم و برخی دیگر نسبت به شخصیت اصلی فیلم بیان می‌شود چیز تازه‌ای نیست. بارها در فیلمها و سریالهای مختلف مشابه این موضوعات مطرح شده است.

با این همه نباید از نظر دور داشت که این، اولین اثر سینمایی روح الله سهرابی است و به عنوان کار اول قابل قبول به نظر می‌رسد، به ویژه از جنبه کارگردانی. به هر حال این نکته مهمی است که اعصاب بیننده از دیدن فیلم خرد نمی‌شود و می‌تواند آن را تحمل کند.

فیلم هنگام نمایش تکاپوی بنیاد شهید برای برگزاری مراسم استقبال از شهیدان، تعریضی هم دارد به این سازمان و نگاه تشریفاتی و تزئینی دولتی به شهدا. و جمله‌ای که مسئول بنیاد به یحیی که جانباز است می‌گوید: «تا شما هستید، اینجا هست!».

تا پیش از سکانسهای پایانی فیلم تصویر روشنی از عزیز، مادر داوود نشان داده نمی‌شود و فقط گاهی صدای اوست که شنیده می‌شود. مادر شهید دیده نمی‌شود ولی باورپذیر است. بیننده در پایان فیلم او را می‌بیند که مشخصاً نابازیگر است و چند جمله‌ای از او می‌شنوید. اما در آغاز تیتراژ پایانی، بیننده متعجب و کمی بهت‌زده می‌شود؛ با تشکر از مادر شهید داوود منصوری.