حسن روحانی در اقدامی قابل تقدیر، در روز تحلیف کابینه پیشنهادیاش را به مجلس معرفی نمود. از همان هنگام که گمانهزنیها درباره کابینه دولت یازدهم آغاز شد، یکی از نکات قابل توجه سن زیاد برخی گزینههای مطرح شده بود.
اتهام پیر بودن دولت پیشنهادی دکتر روحانی را عینی بررسی کنیم. میانگین سنی وزرای دولتهای پنجم تا دهم به ترتیب چنین است: ۴۱، ۴۴، ۴۵، ۴۷، ۴۹، ۵۰٫ اما این افزایش میانگین سنی نه تنها در وزرای پیشنهادی دولت یازدهم کمتر و یا متوقف نمیشود، بلکه به ناگاه با ۸ سال جهش عدد ۵۸ را نشان میدهد. تا اینجا به نظر میرسد نشاط دولت یازدهم به مراتب از دولتهای قبلی کمتر باشد.
گرچه کابینه پیشنهادی حسن روحانی از لحاظ سِنی خیلی پیرتر از دولتهای قبلی است، اما آنچه مهمتر است اینکه به مراتب از لحاظ سیاسی پیرتر و از لحاظ تجربی فرسودهتر است. از میان ۱۸ نفری که به عنوان وزیر به مجلس پیشنهاد شدهاند، ۵ نفر سابقه وزارت، یک نفر سابقه وزارت و معاونت ریاست جمهوری و یک نفر سابقه معاونت ریاست جمهوری را دارد. ۶ نفر دیگر نیز سابقه معاونت وزیر و یک نفر معاونت سازمان برنامه و بودجه را در کارنامه دارند. تنها چهار نفر، چهرهای جدید به حساب میآیند. با این اوصاف نمیتوان منتظر اتفاق خاصی در فضای مدیریت اجرایی کشور بود، چرا که این اشخاص در سطوح وزارت و یا معاونت وزیر، پیش از این سالها در مصادر مدیریتی و اجرایی حاضر بودهاند.
ماجرا وقتی جدیتر میشود که بدانیم آقای نجفی ۱۲ سال وزیر و ۴ سال معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان برنامه و بودجه است. و یا نامدار زنگنه حداقل ۲۰ سال صدارت وزارتخانههای جهاد، نیرو و نفت را داشته است. نعمتزاده نیز به تناوب، بیش از ۸ سال در مقام وزارت بوده است، جدای از سالها سمت معاونت وزیر. حجتی نیز سابقه ۸ سال وزارت دارد. گرچه ممکن است برخی با استدلال ضرورت حضور عناصر با تجربه، این موضوع را توجیه کنند اما، استفاده از نیروهای مجرّب نیز حدود و ثغوری دارد. استفاده از نیروهای باتجربه نباید به قیمت توقف گردش نخبگان، رکود در افکار و اندیشههای مدیریتی، تشکیل حلقههای بسته مدیریتی و درافتادن به ورطه تکرار شود.
فارغ از نقدهایی که میتوان به مشی مدیریتی و یا دیدگاههای اقتصادی حاکم بر این طیف سیاسی وارد آورد، یکی از جدیترین خلأها در میان طیف قدرت یافته در انتخابات یازدهم، ضعف در تربیت نیروهای تازهنفس و جدید است. معرفی چهرههای تکراری برای تصدی مناصب مدیریتی در حالت خوشبینانه حکایت از آن دارد که این جریان، آن هنگام که سالها در مصدر حاکمیت بوده است، حتی نسبت به پرورش نیروهای جدید مبتنی بر مبانی نظری و دیدگاههای مورد قبول خود عاجز بوده است. اما با نگاه بدبینانه میتوان وجود نوعی الیگارشی، حلقه بسته قدرت و باند را متصور شد!
این دقیقاً همان نقدی است که به آقای هاشمی رفسنجانی نیز وارد است. جدای از زمزمههای برخی اطرافیان او در پایان دوره ریاست جمهوریاش مبنی بر تغییر قانون اساسی و امکان حضور مجدد او در انتخابات، چرا باید آقای هاشمی پس از پایان دوره ریاست جمهوری، دو بار در سالهای ۸۴ و ۹۲ برای تصدی این پست پا پیش بگذارد؟
آیا ایران و استعدادهای انسانیاش منحصر در آقای هاشمی و حلقه بسته اطرافیان اوست؟ و کس دیگری جز او نمیتواند برای کشور مفید فایده باشد؟ آیا هاشمی خود را منجی ایران میپندارد؟ آیا چنین نگرش مبالغهآمیزی به تجربه و گارد بسته نسبت به نخبگان مدیریتی و سیاسی کشور، توهین به مردم و نخبگان ایران بزرگ به حساب نمیآید؟