دلنوشتهای برای حال این روزهای آقا و من
من هنوز کودکم! کودکی سیوچهار ساله که کمی قد کشیده و مویی انبوه بر صورتش روییده و … . و همین.
بچهتر که بودم (میانههای دهه هفتاد) علاقهای سرشار از عاطفه نسبت به حضرت آقا داشتم. بعضی وقتها دلم برایش میشکست و بغض میکردم. خصوصاً اگر احساس میکردم که از سوی داخلیها مظلوم واقع میشود (که کم هم نبود). بعدترش صحبتهای آیتالله خامنهای را با جدّیّت پیگری و متن کامل آن را که در روزنامهها منتشر میشد بایگانی میکردم.
سالها گذشت؛ سالهایی پر فراز و نشیب. سرشار از التهابات و ماجراهایی که هر کدامش داستانی است.
و اما حالا، من، کودکی سیوچهار ساله! واقعیتش برای خودم هم بارها این سؤال پیش آمده بود که اکنون حس درونی و قلبیام (علیرغم اظهار ارادت و داعیه دفاع از دیدگاهها و تلاش برای پیروی از مشی رهبری) نسبت به آقا چگونه است. ماجرای عمل جراحی دوشنبه ۱۷ شهریور ۹۳ آزمون خوبی برای دل امثال من بود. وقتی اول صبح با آن پیامک مواجه شدم و بهتزده هول برم داشت؛ وقتی فیلم مصاحبه قبل از عمل آقا را دیدم و دلم لرزید؛ وقتی به این فکر کردم که خاطره خوشی از این بیمارستانها نداریم و بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد؛ وقتی با حال گرفته و دل نگران و ناآرام رفتم محل کار؛ حداقل خیال خودم راحت شد که به لطف خدا هنوز آیتالله خامنهای را از صمیم قلبم و از روی عاطفهای سرشار دوست میدارم؛ و البته اکنون نه صرفاً از سر شور و حس عاطفی ناشناس. بلکه در پی شناختی عمیقتر نسبت به گذشته و پس از تجربه ۲۵ سال رهبری مقتدرانه، هوشیارانه، منعطف و البته خداپسندانه این پیرجوان زخمچشیده.
حالا هم هیچ خجالت نمیکشم که دیگران بدانند آنقدری که برای آقایم نگرانم، برای مادر و زن و فرزندانم نگران نیستم. خجالت نمیکشم از اینکه بگویم به عکاس این عکس حسودیم میشود. اصلاً با افتخار میگویم که گل از گلم میشکفد وقتی این عکس آقا را میبینم و از ته دل میگویم: «جانم!» و از خدا میخواهم که زودتر از بستر نقاهت برخیزد. بگذار هر کسی هر چه میخواهد فکر کند و بگوید. بگذار ما را متهم کنند به اینکه برای خوشایند دیگران ابراز علاقه و ارادات میکنیم. حافظ چه خوش میگوید که:
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهراً من هجرک القیامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما رأینا حباً بلا ملامه