پرش به محتوا

بایگانی

برچسب: اشرافیت سیاسی

برداشتی متفاوت از حمله رئیس جمهور به منتقدان

اظهارات حسن روحانی، رئیس جمهور، در جمع مسئولان وزارت خارجه و سفرای ایران نه تنها منتقدانش که حتی طرفدارانش را هم به حیرت واداشت. ابتدا بد نیست سخنان تند رئیس دولت اعتدال و پس از آن واکنش رسانه‌های همسو با وی را مرور کنیم.

«یک عده به ظاهر شعار می‌دهند ولی بزدل سیاسی‌اند. هر وقت می‌خواهد مذاکره شود یک عده می‌گویند ما داریم می‌لرزیم. خب به جهنم! بروید یک جای گرم پیدا کنید برای خودتان. چه کار کنیم ما؟ خداوند شما را ترسو و لرزان آفریده. ما چه کار کنیم؟»

سخنان رئیس جمهور ـ خبرگزاری ایرنا ـ ۲۰ مرداد ۹۳

فردای سخنان پرخاشگرانه روحانی، حتی روزنامه‌ها و رسانه‌هایی که به طور کلی همسو با او به حساب می‌آیند واکنشهای جالبی از خود نشان دادند:

«مگر نگفتید که دوران هشت سال گذشته برنمی‌گردد، پس چرا از ادبیاتی استفاده می‌کنید که ویژگی و مختص دولت سابق بود؛ در سال‌های دولت محمود احمدی‌نژاد یکی از انتقادهای همیشگی ما به رییس دولت این بود که چرا رییس‌جمهور از ادبیات فاخر و محترمانه استفاده نمی‌کند و هنوز آن جملات در یاد ما هست! «آنقدر قطعنامه دهید تا قطعنامه‌دان‌تان پر شود»، «آن ممه را لولو برد»، «گردن کلفت‌تر از تو هم نتوانست غلطی بکند» یا «آب را جایی که می‌سوزد بریز». آیا این جملات با سخنان دیروز شما تفاوتی دارد.»

روزنامه اعتماد ـ سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۹۳

«نباید یک جمله در یک سخنرانی در میان صدها سخنرانی و گفت‌وگوی ایشان را با فردی مقایسه کرد که در کمال خونسردی و با آن لبخند معروف، به شیوه‌ای «خاص» سخن می‌گفت و از الفاظ ناشایست برای مواجهه با طرف‌های خارجی یا منتقدان داخلی استفاده می‌کرد.»

روزنامه آرمان امروز ـ سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۹۳

«اگر کسی نداند که گوینده این سخنان یک روحانی متین و منطقی به نام دکتر حسن روحانی است، بدون تردید به اشتباه می‌افتد و فکر می‌کند محمود احمدی‌نژاد این سخنان را بر زبان آورده است؛ به خصوص که در حافظه‌اش تصاویری دارد که در آنها رئیس جمهور سابق در حال گفتن جملاتی مانند: «آب را بریز آنجایی که می‌سوزد…»، «آن قدر قطعنامه صادر کنید که قطعنامه‌دانتان پاره شود…»، «یقه‌شان را می‌گیریم و سرشان را به سقف می‌کوبیم…» و ده‌ها جمله دیگر از این دست است. اما واقعیت این است که این‌ها سخنانِ رئیس جمهور حسن روحانی است.»

روزنامه ابتکار ـ سه‌شنبه ۲۱ مرداد ۹۳

برخی چهره‌های نزدیک به رئیس دولت، همچون محمدرضا صادق، حسام‌الدین آشنا، محمدعلی نجفی و حمید ابوطالبی به نحوی به توجیه یا حمایت از این سخنان کم‌نظیر (و به عبارت بهتر ماست‌مالی آن) پرداختند. جز اینها نیز واکنشهایی از بعضی چهره‌های نزدیک به دولت یازدهم و یا منتقد دولت گذشته دیده شد که اغلب به لحن روحانی انتقاد داشتند.

از ماجرای تندخویی رئیس جمهور و جوانب آن چند نکته قابل برداشت است که در ادامه می‌آید.

الف ـ بر خلاف ادعای طرفداران روحانی مبنی بر معرفی او به عنوان چهره‌ای متین و منطقی و اینکه سخنان تند رئیس جمهور موردی نادر و بی‌سابقه به شمار می‌رود و البته دلیلش نیز هجمه شدید منتقدان و مخالفان بوده، حقیقت آن است که این اولین بار نیست که روحانی اختیار از کف می‌دهد، عصبانی می‌شود و به مخالفانش پرخاش می‌کند. لحن تند و عصبانی روحانی در یکی از مناظره‌های انتخاباتی، باعث شد محسن رضایی بدین شکل انتقاد کند که: «آقای روحانی اگر بخواهد با این عصبانیت و این داد و بیدادی که کردند سکان کشور را بدست بگیرند، خداوند رحم کند به این کشور!»

گرچه در آن مناظرات روحانی با افتخار و فریاد به سرهنگها تاخت، اما ژنرالها و سرهنگها هم این‌قدر صریح نسبت به مخالفان و منتقدان تندی نمی‌کنند. هنوز از یاد نبرده‌ایم که روحانی در دهه فجر سال گذشته با اشاره به منتقدان توافق ژنو گفت: «فقط یک عده معدود که از جای معدود تغذیه می‌شوند. آنها باید حرف بزنند. آنها هم البته حرف بزنند اشکال ندارد، نقد کنند اشکال ندارد، چرا یک عده کم‌سواد بیایند حرف بزنند؟ استادان دانشمند ما بزرگان دانشگاه ما خصوصی چرا حرف می‌زنند ولی نمی‌آیند در میدان؟»

و اکنون نیز که جناب حقوقدان، منتقدان مذاکره را ترسو و بزدل می‌خواند و به جهنم حواله‌شان می‌دهد! این اولین بار نبود که رئیس جمهور تندخویی کرد و به گمان بنده آخرین بار نیز نخواهد بود. هاشمی رفسنجانی را چه از جنبه سیاست‌ورزی و چه از لحاظ مشی اقتصادی می‌توان پدر، استاد و مراد این دولت برشمرد. اتفاقاً او و اطرافیانش هم منتقد و مخالف را برنمی‌تافتند (یاد آرید از شعار «مخالف هاشمی، مخالف رهبر است» یا حتی «دشمن پیغمبر است»)؛ اما مشی او با منتقدان و مخالفانش به مراتب تیزهوشانه‌تر بود و دست‌کم حفظ ظاهر می‌کرد. گویا روحانی چندان شاگرد زرنگی نبوده است.

نکته دیگری که نباید از آن غافل شد اینکه همین روزنامه‌های منتقد لحن رئیس جمهور، در همان روز با نشر مطالب متنوع دیگری به توجیه و تطهیر این سخنان و دفاع از روحانی پرداختند. ضمن آنکه رئیس جمهور اعتدالی، روز بعد در حالی که سعی داشت سخنان پرخاشگرانه خود را رفع و رجوع کند، این بار نیز تلویحاً اتهامات و حملات جدیدی را متوجه منتقدانش کرد.

Ruhani

ب ـ آن دسته از طرفداران رئیس جمهور که منتقد لحن او در سخنان اخیر بودند، اغلب این ادبیات را با ادبیات محمود احمدی‌نژاد رئیس دولت نهم و دهم مقایسه کرده‌اند. گرچه روزنامه آرمان که سابقه‌اش در مجیزگویی از هاشمی‌ها (اعم از خاندان خونی و فکری) روشن است، یک گام پیش‌تر می‌رود و مقایسه یک جمله(!) روحانی با مشی کلامی احمدی‌نژاد را نادرست می‌داند.

هر فرد منصفی، اگر یک بار پرخاشهای روحانی را با سخنان تند احمدی‌نژاد که مورد اشاره طرفداران روحانی قرار گرفته، مقایسه کند، یک تفاوت مهم و عمده را درخواهد یافت و آن اینکه مخاطب کنایه‌های احمدی‌نژاد دشمنان بیرونی و دولتهای غربی و استکباری بوده‌اند، اما به عکس، مخاطب تندخویی روحانی منتقدان و مخالفان داخلی! حال آیا انصاف است که مشی کلامی این دو فرد با هم مقایسه شود؟ مطابق نظر امام خمینی که باید هر چه فریاد داریم بر سر آمریکا بکشیم، کدام مشی صحیح است؟ حتی اگر به ادبیات رئیس جمهور پیشین نقدی وارد باشد، اما جهتگیری او کاملاً دینی، انقلابی و البته معقول است. گویا آقایان آیه «رحماء بینهم، اشداء علی الکفار» را وارونه ترجمه کرده‌اند؛ و گرنه پس از هوشمند و مؤدب دانستن رئیس جمهور آمریکا، این‌گونه به منتقدان و مخالفان هم‌کیش و هم‌وطن داخلی تندی نمی‌کردند.

اگر به آنچه آمد، ممنوعیت سخن گفتن از پرونده کرسنت در رسانه‌ها و برخی پاسخهای تند وزرا و معاونان رئیس جمهور را اضافه کنید، درخواهید یافت که در طول هشت سال دولت احمدی‌نژاد، به اندازه این یک سال، منتقدان و مخالفان دولت مورد تندی، هجمه، توهین، برچسب‌زنی و سختگیری از سوی رئیس جمهور و شخصیتهای تراز اول دولت قرار نگرفتند.

ج ـ احمدی‌نژاد معصوم نبود، ایراد داشت و خطاهای بعضاً بزرگی را مرتکب شد، اما هر چه بود این‌قدر دیکتاتورمآب با منتقد و مخالف رفتار نمی‌کرد. نه تنها انتقاد که بدترین و زشت‌ترین توهین‌ها نسبت به او روا داشته شد، اما یک بار هم مخالفانش را به جهنم حواله نکرد. متأسفانه جریان سیاسی موسوم به اصولگرایان، ساده‌اندیشانه «بر سر شاخه بن بریدند» و بعضاً تمام تلاش خود را برای مخالفت با او به کار گرفتند. نتیجه منطقی و طبیعی این قدرنشناسی نسبت به رئیس جمهور و دولتی که خواه ناخواه، در اذهان عمومی اصولگرا شمرده می‌شد و بعضاً تخریب و کارشکنی در برابر او، گرفتار شدن به دولت تندخویان است؛ باشد که مایه عبرت و رشد هوش سیاسی این جریان شود. حال کمترین خاصیت حاکمیت دولت مدعی اعتدال، درس‌آموزی منتقدان این دولت برای سعه صدر بیشتر نسبت به خویشان فکری است؛ البته اگر عزمی برای پندگیری و عبرت‌آموزی باشد.

این یادداشت پیش از این در پایگاه قاصدنیوز منتشر شده است.

جناب حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی در سفر کرمانشاه مطالبی در باب صدا و سیما گفته که به شدت محل تأمل و البته تحیر است. وی ضمن اطلاق عنوان «جعبه سانسور» به صدا و سیما اظهار داشته است: « مردم دیگر تحت تأثیر صدا و سیما و جعبه‌ای که مطالب را با سانسور به مردم تحویل می‌دهد نیستند؛ مردم ایران امروز آگاه شده‌اند و عقل خود را دست جعبه‌ای که سانسور می‌کند نمی‌دهند.»

به نظر می‌رسد ریشه و عامل سخنان تند جنابشان، کینه‌ای باشد که از صدا و سیما به خاطر گزارش چند روز پیش به دل گرفته است. گزارش بسیار خوبی که در رد ادعاهای آقای هاشمی در انتساب خاطراتی به امام در باب موافقت ایشان با حذف شعار «مرگ بر آمریکا» و ارتباط با این کشور پخش شد. با این همه، نگارنده در این چند سطر در پی دفاع از صدا و سیما نیست؛ چرا که صدا و سیما خود رسانه‌ای است فراگیر که به وقتش اگر بخواهد از خود دفاع هم می‌کند. آنچه اسباب نگارش شد قلب و یا دست‌کم کتمان حقیقتی است که جناب آقای هاشمی رواداشته است.

akbar hashemi rafsanjaniبه هیچ وجه نمی‌توان مدعی بود که صدا و سیما در حوزه مسائل سیاسی و اطلاع‌رسانی وضعیت آرمانی یا حتی مطلوبی دارد. نقائص این رسانه در این حوزه و ضعف و انفعال در ارائه اطلاعات و اخبار کامل و به موقع، برای مخاطبان امروزی آن‌قدر روشن است که نیازی به طرح و اثبات ندارد. اما اطلاق عبارت «جعبه سانسور» به این رسانه دور از انصاف است، چرا که این مشکلات بیش از آنکه ریشه در تمایل به سانسور داشته باشد، معلول بی‌برنامگی، ضعف مدیریت و ترسها و ملاحظات ساده‌اندیشانه است. بگذریم.

بد نیست جناب هاشمی همین صدا و سیمای پر از عیب و ایراد را مقایسه‌ای کند با دوران مدیریت برادرش محمد هاشمی بر این رسانه. کاش می‌شد و آقای هاشمی همچون «برادر بزرگ» در رمان «۱۹۸۴»، فکری به حال این حافظه تاریخی امثال ما می‌کرد!

چرا جناب آقای هاشمی در آن دوران و در شرایطی که خود در مهم‌ترین مسند اجرایی کشور نشسته بود دلش به حال آگاهی مردم نمی‌سوخت و از سانسور و از آن مهم‌تر مجیزگویی صدا و سیما و دیگر رسانه‌ها و نهادها برنمی‌آشفت؟ به نظر می‌رسد سانسور هرچه باشد، مجیزگویی و تملق و بت‌تراشی از آن قبیح‌تر و خطرناک‌تر است. امروزه روز آن‌قدر تنوع رسانه‌ای هست که به فرض وجود سانسور در صدا و سیما، مردم اخبار کامل و صحیح را به دست خواهند آورد. اما حضرتشان چه توجیهی برای سکوت در مقابل سانسورها و مجیزگویی‌های آن دوران دارد. آیا آقای هاشمی فراموش کرده روزگاری را که در شعارها، مخالف او نه تنها مخالف رهبر که دشمن پیغمبر شمرده می‌شد؟ آیا شعر مرگ بر آمریکا با آموزه‌های قرآنی ناسازگارتر است یا این شعار؟

طرفه آنکه نه فقط در دوره ریاست اسفبار محمد هاشمی بر صدا و سیما که حتی در دوره بعدی نیز انتقاد یا حتی شوخی با دولت موسوم به سازندگی به این راحتی نبود. کار به جایی رسید که برنامه طنز عروسکی که درون‌مایه‌اش شوخی با برخی وزرا و مسئولان و انتقاد ملایم از برخی مسائل بود به خاطر اعتراض برخی دولتمردان به تعطیلی کشیده شد. در حالی که این برنامه برای پرهیز از شائبه با رئیس وقت صدا و سیما هم شوخی می‌کرد. این سؤال جدی است که چرا آن زمان خون جناب هاشمی برای آگاهی و آزادی مردم قلیان نکرد. آقای هاشمی پیش از آنکه مدعی آزادی و اگاهی مردم در دوره کنونی باشد و برای هشت سال گذشته که دست خود و منسوبانش از مناصب کوتاه بوده مرثیه‌سرایی کند، باید در خصوص برخوردهای حذفی و اختناق رسانه‌ای در دوران مسئولیتش (که صدای برخی هم‌پیمانان امروزی را هم درآورده بود) پاسخ دهد.

جناب هاشمی در ادامه سخنانش فصلی نیز در باب دانشجویان ستاره‌دار و اخراجی و آزادی در دانشگاهها سخن رانده است که همان حافظه تاریخی «علیه ما علیه» چیزهای دیگری درباره‌اش می‌گوید. عاقلان دانند.

در هر صورت ماجرای آزادی‌خواهی و آگاهی‌طلبی جناب آقای هاشمی حکایت شیرین و بامزه‌ای شده است که از باب ادخال سرور و انبساط خاطر، گاهی وقتها یادآوری‌اش بد نیست. گرچه بهتر است حضرتشان ملاحظه سن و سال را هم بفرماید.

این یادداشت پیش از این در پایگاه نماینده منتشر شده است.

این یادداشت (البته با جرح و تعدیل و اضافاتی غریب) در: سایت خط امام

حسن روحانی در اقدامی قابل تقدیر، در روز تحلیف کابینه پیشنهادی‌اش را به مجلس معرفی نمود. از همان هنگام که گمانه‌زنی‌ها درباره کابینه دولت یازدهم آغاز شد، یکی از نکات قابل توجه سن زیاد برخی گزینه‌های مطرح شده بود.

اتهام پیر بودن دولت پیشنهادی دکتر روحانی را عینی بررسی کنیم. میانگین سنی وزرای دولتهای پنجم تا دهم به ترتیب چنین است: ۴۱، ۴۴، ۴۵، ۴۷، ۴۹، ۵۰٫ اما این افزایش میانگین سنی نه تنها در وزرای پیشنهادی دولت یازدهم کمتر و یا متوقف نمی‌شود، بلکه به ناگاه با ۸ سال جهش عدد ۵۸ را نشان می‌دهد. تا اینجا به نظر می‌رسد نشاط دولت یازدهم به مراتب از دولتهای قبلی کمتر باشد.

گرچه کابینه پیشنهادی حسن روحانی از لحاظ سِنی خیلی پیرتر از دولتهای قبلی است، اما آنچه مهم‌تر است اینکه به مراتب از لحاظ سیاسی پیرتر و از لحاظ تجربی فرسوده‌تر است. از میان ۱۸ نفری که به عنوان وزیر به مجلس پیشنهاد شده‌اند، ۵ نفر سابقه وزارت، یک نفر سابقه وزارت و معاونت ریاست جمهوری و یک نفر سابقه معاونت ریاست جمهوری را دارد. ۶ نفر دیگر نیز سابقه معاونت وزیر و یک نفر معاونت سازمان برنامه و بودجه را در کارنامه دارند. تنها چهار نفر، چهره‌ای جدید به حساب می‌آیند. با این اوصاف نمی‌توان منتظر اتفاق خاصی در فضای مدیریت اجرایی کشور بود، چرا که این اشخاص در سطوح وزارت و یا معاونت وزیر، پیش از این سالها در مصادر مدیریتی و اجرایی حاضر بوده‌اند.

ماجرا وقتی جدی‌تر می‌شود که بدانیم آقای نجفی ۱۲ سال وزیر و ۴ سال معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان برنامه و بودجه است. و یا نامدار زنگنه حداقل ۲۰ سال صدارت وزارتخانه‌های جهاد، نیرو و نفت را داشته است. نعمت‌زاده نیز به تناوب، بیش از ۸ سال در مقام وزارت بوده است، جدای از سالها سمت معاونت وزیر. حجتی نیز سابقه ۸ سال وزارت دارد. گرچه ممکن است برخی با استدلال ضرورت حضور عناصر با تجربه، این موضوع را توجیه کنند اما، استفاده از نیروهای مجرّب نیز حدود و ثغوری دارد. استفاده از نیروهای باتجربه نباید به قیمت توقف گردش نخبگان، رکود در افکار و اندیشه‌های مدیریتی، تشکیل حلقه‌های بسته مدیریتی و درافتادن به ورطه تکرار شود.

Salmandan

فارغ از نقدهایی که می‌توان به مشی مدیریتی و یا دیدگاههای اقتصادی حاکم بر این طیف سیاسی وارد آورد، یکی از جدی‌ترین خلأها در میان طیف قدرت یافته در انتخابات یازدهم، ضعف در تربیت نیروهای تازه‌نفس و جدید است. معرفی چهره‌های تکراری برای تصدی مناصب مدیریتی در حالت خوش‌بینانه حکایت از آن دارد که این جریان، آن هنگام که سالها در مصدر حاکمیت بوده است، حتی نسبت به پرورش نیروهای جدید مبتنی بر مبانی نظری و دیدگاههای مورد قبول خود عاجز بوده است. اما با نگاه بدبینانه می‌توان وجود نوعی الیگارشی، حلقه بسته قدرت و باند را متصور شد!

این دقیقاً همان نقدی است که به آقای هاشمی رفسنجانی نیز وارد است. جدای از زمزمه‌های برخی اطرافیان او در پایان دوره ریاست جمهوری‌اش مبنی بر تغییر قانون اساسی و امکان حضور مجدد او در انتخابات، چرا باید آقای هاشمی پس از پایان دوره ریاست جمهوری، دو بار در سالهای ۸۴ و ۹۲ برای تصدی این پست پا پیش بگذارد؟

آیا ایران و استعدادهای انسانی‌اش منحصر در آقای هاشمی و حلقه بسته اطرافیان اوست؟ و کس دیگری جز او نمی‌تواند برای کشور مفید فایده باشد؟ آیا هاشمی خود را منجی ایران می‌پندارد؟ آیا چنین نگرش مبالغه‌آمیزی به تجربه و گارد بسته نسبت به نخبگان مدیریتی و سیاسی کشور، توهین به مردم و نخبگان ایران بزرگ به حساب نمی‌آید؟