پرش به محتوا

بایگانی

برچسب: انتخابات ریاست جمهوری

از فردای اعلام نتایج انتخابات ۲۴ خرداد تا کنون، دسته‌ای از روزنامه‌ها، رسانه‌ها و شخصیتهای موسوم به اصولگرا تلاش زیادی نموده‌اند که ثابت کنند، حسن روحانی، اصلاح‌طلب نیست و حتی برخی پا را فراتر گذاشته و سعی دارند اثبات نمایند که روحانی به نوعی در طیف اصولگرا جای می‌گیرد.

اگر لزوماً جریان موسوم به اصولگرا را منطبق با راست قدیم بدانیم، می‌توان ثابت کرد که روحانی در گذشته عضو این جریان بوده است. اما باز هم نمی‌توان مدعی شد که او اکنون جزئی از این جریان به حساب می‌آید. شاید یادآوری تغییر مشی و منش سیاسی برخی اشخاص همچون حسین مظفر، علی مطهری و ناطق نوری برای روشن شدن موضوع مفید باشد. از یاد نبریم که ناطق نوری، کاندیدای جریان راست در سال ۷۶، چگونه بعدها با نزدیکان هاشمی و اصلاح‌طلبان بر سر یک میز نشست و طرح دولت وحدت ملی را مطرح ساخت.

اصولگرا دانستن حسن روحانی کاملاً قابل خدشه است. تعریف ما از اصولگرایی چیست؟ چه اصولگرایی را صرفاً نامی ـ‌هر چند بی‌مسمّاـ برای یک دسته‌بندی سیاسی بدانیم و چه به معنای ابتناء هرگونه منش و روش سیاسی بر اصولی خاص در نظر بگیریم، روحانی را نمی‌توان اصولگرا دانست. گرچه روحانی به سبب عضویتش در جامعه روحانیت و یا مواضع سابقش مثلاً در قضایای ۱۸ تیر ۷۸، راست به حساب می‌آمده است، اما اکنون و بر اساس مواضع و ارتباطات سیاسی فعلی‌اش، این عنوان چندان بر او صدق نمی‌کند. مبانی نظری و عملی روحانی در عرصه سیاست، به آنچه از طیف موسوم به اصولگرا می‌شناسیم شباهتی ندارد.

آیا می‌توان قرابت جدی حسن روحانی را با هاشمی رفسنجانی منکر شد؟ او سالها در کنار هاشمی و به عنوان رئیس مرکز تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت حضور داشته است؛ جز آنکه از قدیم‌الایام به عنوان چهره‌ای نزدیک به هاشمی شناخته می‌شده است. مگر نه اینکه شخصیتها و رسانه‌های اصولگرا از سالها پیش، به ویژه پس از فتنه ۸۸، منتقد جدی هاشمی بوده و هستند؟ چگونه می‌شود هاشمی، نظریات مدیریتی و دیدگاههای اقتصادی‌اش، رفتار و گفتار سیاسی و فرهنگی‌اش و خانواده‌اش را از شمول اصولگرایی خارج دانست، اما شاگرد مکتب او را اصولگرا به حساب آورد؟ نگاهی به این اسامی بیندازید: محمدباقر نوبخت، اسحاق جهانگیری، محمدرضا نعمت‌زاده، اکبر ترکان، علی یونسی، یاسر هاشمی، علی ربیعی، محمدرضا صادق، علی عسگری، محمد نهاوندیان. افرادی که چه در ایام انتخابات و چه پس از آن حضور و نامشان به کرّات در کنار رئیس جمهور منتخب دیده و شنیده شده است. تنها وجه مشترک برخی از این افراد با جریان موسوم به اصولگرا این است که روزی در زمره راست سنتی به حساب می‌آمده‌اند؛ همین و تمام. شخصیتهای اقتصادی این فهرست عموماً کارگزارانی و یا طیف راست بازاری هستند. از لحاظ سیاسی نیز اغلب این اشخاص یا در زمره اصلاح‌طلبان به شمار می‌روند و یا کارگزاران و دیگر طیفهای نزدیک به هاشمی. و اتفاقاً نقطه مشترک اغلب آنها، نزدیک بودن به شخص هاشمی است. حال چگونه می‌توان روحانی را با توجه به دیدگاهها و مباحثی که در دوره انتخابات مطرح کرد و چهره‌هایی که از ابتدای انتخابات تا کنون او را احاطه نموده‌اند، اصولگرا به شمار آورد؟ دیدگاهها، مواضع و اشخاصی که در تعارض صریح با مدّعیات طیف موسوم به اصولگراست.

Ruhani

آقایانی که احتمالاً به نیت جذب حداکثری سعی در مصادره روحانی به نفع جریان اصولگرایی دارند، گویا متوجه نیستند برای آنکه شخصی در دایره نظام تعریف و تفسیر شود و یا از باب وظیفه دینی و ملی به او در انجام وظائفش کمک و یاری رسانده شود، نیازی نیست الزاماً اصولگرا به حساب آید. باید دانست که دوره خودنظام‌پنداری برخی حضرات اصولگرا به پایان رسیده است.

شاید بتوان پذیرفت که روحانی اصلاح‌طلب به ویژه از قسم افراطی‌اش نیست، اما قطعاً اصولگرا به معنای مصطلح نیز نیست. او بیش از هر چیز و هر کس به اندیشه‌ها و شخص هاشمی رفسنجانی نزدیک است و بخش اعظمی از اصولگرایان در این سالها همواره متعرّض جدی اندیشه‌ها و مشی هاشمی بوده‌اند. به نظر می‌رسد نگاه فراجناحی و اعتدالی که روحانی از آن دم می‌زند نیز، ذیل همان دیدگاههایی است که هاشمی سالها داعیه‌دار آن بوده و اتفاقاً جریان اصولگرا بر اساس مبانی خود آن را همواره رد کرده است.

خطر توهم اصولگرا دانستن روحانی وقتی روشن می‌شود که نگاهی به نتیجه توهم اصولگرایان مبنی بر پیروزی قطعی در انتخابات ریاست جمهوری داشته باشیم!

رسانه‌ها و برخی شخصیتهای اصولگرا پیش از اینها باید به فکر گسترش دایره اصولگرایی می‌بودند؛ آن روزی که اصرار داشتند تا به هر طریق ممکن، احمدی‌نژاد و دولتش را نه تنها از دایره جریان موسوم به اصولگرایی که حتی از دایره نظام و طرفداران ولایت فقیه نیز بیرون برانند. کاش اینان اندکی نسبت به احمدی‌نژاد و دولتش مهربانانه‌تر برخورد می‌کردند.

به این جملات توجه کنید: « شکر خدا فوتبال در ایران جایگاه خوبی پیدا کرده و با فرهنگ و مذهب ما گره خورده است. چه کسی باور می‌کرد که روزی فوتبال بخشی از مسائل دینی ما باشد؟ وقتی بازیکنان در میدان نبرد می‌کردند، مردم ایران دعا می‌خواندند و پیرمردان و پیرزنانی هم بودند که برای پیروزی‌شان نذر می‌کردند و صلوات می‌فرستادند.» اینها بخشی از سخنان دکتر روحانی در دیدار بازیکنان و عوامل تیم ملی فوتبال پس از راهیابی به جام جهانی است. فرض کنیم همین جملات را احمدی‌نژاد به زبان رانده بود؛ چه هیاهو و غوغایی به راه می‌افتاد؟

شایسته آن است که برخی آقایان اصولگرا واقع‌بینانه‌تر با شکست در انتخابات روبرو شوند و زبان در کام گیرند. دیر نیست روزی که بر اساس مبانی و اصول مورد ادعایشان، چاره‌ای جز نقد صریح، جدی و البته منصفانه دولت روحانی نخواهند یافت. خرد سیاسی اقتضا می‌کند جریان اصولگرا از هم‌اکنون برای جلوگیری از تکرار تجربه مجلس ششم، چاره‌ای بیندیشد.

این یادداشت پیش از این در پایگاه نماینده منتشر شده است.

انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲، فارغ از نتیجه‌اش که غیرمنتظره می‌نمود، حاوی نکات مهمی است. آنچه در پی می‌آید برداشتهایی است از جوانب مختلف این واقعه سیاسی.

۱ـ در دو انتخابات مشابه با آمار شرکت‌کننده بین سی و پنج تا چهل میلیون نفر، تقلب و جابه‌جایی یک میلیون رأی راحت‌تر است یا یازده میلیون؟ مگر نه اینکه شبکه‌های خارجی از جلیلی یا قالیباف به عنوان گزینه نظام یاد می‌کردند که یکی از آنها قرار است بر کرسی ریاست جمهوری یازدهم تکیه بزند؟ طبعاً تقلبی در اندازه یک میلیون رأی به صورتی که رأی آقای روحانی لب مرز نباشد و در نتیجه انتخابات به دور دوم بکشد، برای نظامی که به ادعای سران فتنه سبز، تقلبی در سطح یازده میلیون رأی در کارنامه دارد، کاری به غایت آسان است؛ در این یک هفته هم که مهندسی آرای مورد ادعای مخالفان نظام به کمک می‌آمد و خطر نشستن روحانی بر صندلی ریاست قوه مجریه را دور می‌کرد! اگر قبلاً نظام چنین کاری کرده است، چرا دوباره چنین کاری نکند؟ ماجرا وقتی جالب می‌شود که آقای عارف با استناد به نحوه رأی آوردن آقای روحانی، از بسته شدن پرونده تقلب برای همیشه سخن می‌گوید. حال جای این سؤال از اصلاح‌طلبان و طرفدارانشان از جمله آقای عارف، باقی است که چه کسی پاسخ چنان تهمت سهمگینی را به نظام اسلامی و هزاران مجری و ناظر انتخابات ۸۸، خواهد داد؟ چه کسی هزینه‌های مادی، معنوی و آبرویی تحمیل شده بر نظام را جبران خواهد کرد؟ و چگونه می‌توان به این آسانی از بخشش سران فتنه ۸۸ سخن گفت؟!

۲ـ انتخابات مجلس پنجم که برگزار شد، طیف موسوم به راست، توانست اکثریت بسیار خوبی در مجلس به دست آورد. همین پیروزی، این طیف سیاسی را مطمئن ساخته بود که در انتخابات ریاست جمهوری ۷۶ نیز، گزینه مدنظرش یعنی ناطق نوری به راحتی بر جایگاه ریاست جمهوری خواهد نشست. اما نتیجه انتخابات دوم خرداد، به طرز شگفت‌آوری حکایت از شکست راست‌ها داشت. چپ‌ها با همراهی کارگزاران سازندگی انتخابات را بردند، چیزی که باورش حتی برای خودشان نیز سخت می‌نمود.

انتخابات مجلس نهم که برگزار شد، راست‌ها که حالا نام اصولگرا را یدک می‌کشند، پیروزی قاطعی به دست آوردند. حتی چهره‌های اصلاح‌طلبی همچون قدرت‌الله علیخانی، کواکبیان و خباز که برخی سابقه چندین دوره نمایندگی مجلس را داشتند نتوانستند اعتماد مردم را جلب نمایند. فضای غالب حکایت از رقابت درون‌گفتمانی طیفهای مختلف اصولگرا در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ و قطعیت انتخاب یکی از گزینه‌های اصولگرا به عنوان رئیس جمهور داشت. این «حقیر سراپا تقصیر» پس از انتخابات مجلس نهم، با ترس و لرز و احتیاط، چند باری با اشاره به تجربه ذکر شده در انتخابات مجلس پنجم و ریاست جمهوری هفتم، فرضی را با برخی مطرح ساختم مبنی بر اینکه علی‌رغم پیروزی اصولگرایان در انتخابات مجلس، نشستن چهره‌ای غیراصولگرا بر کرسی ریاست جمهوری یازدهم گزینه‌ای کاملاً محتمل است؛ فرضی که با نفی و انکار قطعی شنوندگان مواجه می‌شد. اما ۲۵ خرداد ۹۲، این فرض محقق شد، البته با رأیی که حتی به ۵۱ درصد نرسید.

11bardasht1

۳ـ «یکی بر سر شاخ، بن می‌برید»؛ این مصرع شیخ اجلّ، سعدی شیراز، مثل عملکرد اصولگرایانی است که پس از چندین دوره پیروزی در انتخابات شوراها و مجلس و در اختیار داشتن قوه مجریه در ۸ سال اخیر، به دست خود ریشه خود را زدند و مردم را متقاعد کردند تا به چهره‌ای رأی دهند که وابسته به آنان تلقی نشود.

بیش از ۲ سال است برخی اشخاص، گروهها و رسانه‌های اصولگرا با نادیده گرفتن مسائل اصلی کشور و بزرگ نمودن فرعیات، تمام تلاش خود را معطوف بر آن داشتند تا انحراف عمیق و جبران‌ناپذیر دولت را به اثبات برسانند و محمود احمدی‌نژاد را به هر طریقی خارج از دایره اصولگرایی قلمداد کنند. در حالی که در هر صورت مردم او را چهره‌ای برآمده از اصولگرایی می‌دانند و بد و خوب او را به پای این جریان می‌نویسند. در این انتخابات نیز تمام همّ و غمّ برخی داوطلبان که خواسته یا ناخواسته برچسب اصولگرا بر خود داشتند، تخریب دولت احمدی‌نژاد و برخی کاندیداهای متّصف به اصولگرایی بود.

محسن رضایی گرچه مدعی استقلال سیاسی است، اما مردم او را به دلایلی که بررسی آنها خارج از حوصله این بحث است، چهره‌ای با تفکر و گفتمان اصولگرایی می‌دانند. حال در عملکرد ایشان و آقای ولایتی دیگر نامزد اصولگرا تأملی کنید. شاید این دو نفر گمان می‌کردند با سیاه‌نمایی اوضاع کشور، تخریب دولت نهم و دهم و هجمه به سعید جلیلی و عملکردش در پرونده هسته‌ای و از طرف دیگر گرفتن ژست اعتدال، می‌توانند سبد آرای خود را سنگین‌تر کنند. غافل از آنکه این شیوه، گرچه در کاهش آرای دیگر نامزدهای اصولگرا مؤثر است، اما این آرا به سبد آنان سرازیر نمی‌شود بلکه به سوی داوطلب طیف مقابل گسیل خواهد شد که آن هم در روز انتخابات تنها یک مصداق به نام حسن روحانی داشت. داوطلبی که سابقه و طیف‌بندی سیاسی‌اش بیشتر با اعتدال مورد ادعای آقایان همخوانی دارد.

این دو نفر در تخریبهایشان به ویژه در حوزه سیاست خارجی حتی گاهی از عارف و روحانی نیز پیشی می‌گرفتند. مردم عملکرد احمدی‌نژاد و دولتش را نه مسئله‌ای در حیطه اشخاص، که حاصل عملکرد اصولگرایان تلقی می‌نمایند. طبیعی است مردم به جریانی که حتی به خود رحم نمی‌کند، اعتماد نخواهند کرد و به سوی کسانی می‌روند که به جای جابه‌جایی اشخاص در یک گفتمان خاص، جابه‌جایی گفتمان را مطرح می‌سازند.

حال شاگرد هاشمی رفسنجانی، با رأیی شکننده، کلید در دست، پای به ساختمان پاستور خواهد گذاشت تا کاری را که استادش در سال ۸۴ نتوانست به سرانجام رساند، پی بگیرد.

۴ـ برخی رسانه‌های اصولگرا مطمئن از پیروزی حتمی اصولگرایان، به جای طرح دیدگاهها و امتیازات داوطلب مدنظر خود و یا نقد جریان رقیب، بخش زیادی از نیرویشان را معطوف نقد و تخریب سعید جلیلی نموده بودند. کار به جایی رسید که یک سایت به ظاهر اصولگرا، در اقدامی هماهنگ با مشی اصلاح‌طلبان و شبکه‌های بیگانه، بخش ویژه‌ای را به نقد (بخوانید تخریب) دبیر شواری عالی امنیت ملی، سعید جلیلی، اختصاص داده بود؛ به جای آنکه چنین سیاستی را در قبال کاندیداهای طیف مقابل به کار گیرد و علی‌رغم اختلاف نظر و سلیقه با دیگر کاندیداهای اصولگرا، از چالش با آنان بپرهیزد؛ چنان‌که در طرف مقابل، آقایان عارف و روحانی در مناظره‌ها کمترین چالشی با هم نداشتند.

البته حالا این رسانه‌های اصولگرا، چهار سال وقت دارند که سابقه و لاحقه آقای روحانی را نقد کنند.

۵ـ مبنای تبلیغ محسن رضایی در هر دو دوره انتخابات ۸۸ و ۹۲، تصویر وضعیتی اسفبار و در لبه پرتگاه از کشور و در مقابل ارائه چهره‌ای نجات‌بخش از خود بوده است. از سوی دیگر محسن رضایی که پیش از این و در انتخابات ۸۸، ادعاهای عجیبی درباره دخالت خود در اداره کشور طی ادوار مختلف مطرح می‌ساخت، این بار در فیلم تبلیغاتی‌اش سخن از کشف شهیدانی مثل باکری، همت و باقری به میان آورد و در پایان مناظره سوم تلویزیونی نیز صریحاً مدعی تربیت اشخاصی چون شهیدان مذکور و قالیباف و جلیلی شد!

امام خمینی با آن عظمت و حق بزرگی که بر ملت ایران دارد، هیچ‌گاه نه ادعا کرد که منجی ایران بوده است و نه مدعی شد که جوانان انقلابی را خود تربیت کرده است. او تنها اسلام ناب را منجی و مربی می‌دانست. حال آقای رضایی را، که خود نهایتاً شاگرد کوچکی است در مکتب خمینی کبیر، چه رسد به چنین گزافه‌هایی؟!

۶ـ علی‌اکبر ولایتی، تنها در گذشته سیر می‌کند. برنامه‌هایی که با حضور او و حول موضوع تمدن اسلامی در شبکه چهار و این اواخر یک پخش می‌شد، تماماً سخن از گذشته بود. مستند تبلیغاتی اولش کاملاً در گذشته بود. سخنانش در برنامه‌های تبلیغاتی صدا و سیما نقل اتفاقات گذشته و خاطراتی پراکنده بود. حرفی برای آینده نداشت. شاید وضعیت وی به عنوان چهره مورد حمایت شخصیتهای راست سنتی، حال و روز کنونی این طیف سیاسی را بهتر به نمایش گذاشته باشد. طیف سیاسی‌ای که دیگر پایگاه اجتماعی بالایی ندارد، اما اموراتش را با لابی و زد و بند (از جمله قهوه خوردن با برخی) پیش می‌برد.

نکته دیگر اینکه اگر اخبار منتشره درباره درخواست برخی بزرگان اصولگرایی از آقای ولایتی، مبنی بر کناره‌گیری از انتخابات صحیح باشد، سؤالات جدی در خصوص ادعاهای وی مبنی بر ترجیح نظر بزرگان به وجود خواهد آمد. به نظر می‌رسد ولایتی خواسته یا ناخواسته خدمت بزرگی به جریان مقابل کرده باشد.

۷ـ نتیجه انتخابات دوم خرداد ۷۶، اعلام می‌شود؛ بلافاصله کاندیدای راست، ناطق نوری طی پیام تبریکی به خاتمی، نتیجه انتخابات را می‌پذیرد. ۱۶ سال بعد، نتیجه انتخابات بیست و چهار خرداد ۹۲ اعلام می‌شود؛ کاندیداهای اصولگرا در اولین فرصت به طرق مختلف؛ چندباره تبریک می‌گویند. حال این را مقایسه کنید با مواضع و اقدامات کروبی در انتخابات ۸۴ و ۸۸ و موسوی در سال ۸۸‌. گرچه طیف اصلاح‌طلب داعیه دموکراسی‌خواهی‌شان گوش فلک را کر کرده است، اما گویا راست قدیم و اصولگرایان فعلی در التزام به قواعد دموکراسی و رقابت سیاسی علی‌رغم همه انتقاداتی که به آنان وارد است، نمره بسیار بهتری می‌گیرند. رأی مردم، احترام به قانون و رعایت قواعد دموکراتیک، تنها زمانی اهمیت دارد که به نحوی منافع اصلاح‌طلبان را تأمین کند.

آقای هاشمی رفسنجانی سال ۸۴ و در پی شکست از احمدی‌نژاد در دور دوم انتخابات، مواضعی گلایه‌آمیز اتخاذ نمود. مواضع و عملکرد وی در انتخابات ۸۸ نیز، نیاز به یادآوری ندارد. حال ایشان با کمال مسرت، از نتایج انتخابات ۹۲ استقبال می‌کند. قدما در چنین مواردی می‌گفتند: «قربان شوم خدا را، یک بام و دو هوا را!»

11bardasht2

۸ـ اگر مقایسه‌ای کنید میان مواضع جناح راست قدیم و اصولگرای امروز هنگام شکست در ادوار مختلف انتخابات ریاست جمهوری، مجلس و شوراها، با مواضع چپ قدیم و اصلاح‌طلب امروز در موقعیت مشابه، به نتایج جالبی می‌رسید. اصولگرایان یا همان راستی‌های سابق عموماً ضمن پذیرش شکست، به نقد خود می‌پردازند و مهم‌ترین عامل شکست را عملکرد و خطاهای خود و نهایتاً استفاده رقیب از این خطاها می‌دانند. اما اصلاح‌طلبان معمولاً ریشه و دلیل شکست را خارج از حیطه خود جستجو می‌کنند؛ مهندسی آراء، حذف چهره‌های اصلی از سوی حاکمیت، تقلب، نبود آزادی بیان، عوام‌فریبی، اختناق و امثال اینها دلایلی است که اغلب، حضرات اصلاح‌طلب برای توجیه شکست خود برمی‌شمرند! جالب است، نه؟!

۹ـ اکنون و پس از پایان انتخابات راحت‌تر می‌شود نقدی هم به عملکرد شورای نگهبان زد. اعلام نشدن صلاحیت آقای هاشمی، چنان شایسته و مطلوب جلوه نکرد. هزینه‌های این ماجرا بیشتر از فوایدش به نظر می‌رسد.

از طرفی چگونه می‌شود صلاحیت مهندس غرضی پس از ۱۶ سال دوری از مصادر اجرایی، آن هم با سابقه مدیریتی دارای ابهام، احراز می‌شود و در مقابل صلاحیت شخصی مثل مهندس سعیدی‌کیا به عنوان وزیری پرسابقه، خوشنام و موفق احراز نمی‌شود؟! کاش می‌شد شورای نگهبان در این‌گونه موارد شفاف‌سازی کند.

۱۰ـ بنا بر آنچه آمد، اصولگرایان اگر کمی خرد سیاسی خود را به کار گیرند، از هم‌اکنون باید به شدت مراقب تکرار تجربه مجلس ششم باشند. هیچ بعید نیست که از دل دولت اعتدال‌گرای دکتر روحانی، فرصت‌طلبانی سر برآورند و عزم قبضه مجلس دهم به سود مطامع خود کنند.

۱۱ـ حالا بهتر می‌شود درباره مصوبه مجلس هشتم مبنی بر همزمانی انتخابات شوراها با ریاست جمهوری قضاوت کرد. چنان که پیش‌بینی می‌شد، شوراها به پای انتخابات ریاست جمهوری ذبح شد. غلبه فضای پرهیاهو و سیاسی انتخابات ریاست جمهوری، افزایش اعضای شوراها و تعدد کاندیداها به ویژه در شهرهای بزرگ، فرصت هر گونه بررسی، ارزیابی و تصمیم‌گیری صحیح را در مدت یک هفته تبلیغات داوطلبان شوارها، از عامه مردم سلب نموده بود. مردم به وضوح در برابر انتخابات شوراها سرگردان بودند. نتیجه آنکه خصوصاً در شهرهای بزرگ، حجم زیادی از برگه‌های رأی به صورت سفید به صندوقها ریخته شد و بقیه برگه‌ها نیز اغلب حاوی اسامی کمتری از تعداد مورد نظر بود. حاصل چنین انتخاباتی، انتخاب اعضای شوراها با آرائی بسیار پایین شد که اغلب همین اشخاص نیز متکی به فهرستهای سیاسی موفق به کسب رأی و ورود به شوراها شدند.

این یادداشت پیش از این در پایگاه نماینده منتشر شده است.

همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، سومین مناظره ۸ داوطلب ریاست جمهوری، به مراتب داغ‌تر و جذاب‌تر از دو مناظره قبلی بود. چه از لحاظ تجربه بیشتر در اجرا و کاهش نواقص و چه از جنبه موضوع مناظره یعنی مسائل سیاست داخلی و خارجی که اکنون پرمناقشه‌تر از هر زمانی مورد توجه است.

فارغ از اینکه مناظره سوم احتمالاً تأثیر مثبتی در افزایش مشارکت عمومی در انتخابات خواهد گذاشت و طبعاً کمک زیادی به مردم برای انتخاب نامزد مورد نظرشان خواهد کرد، این یادداشت از نگاهی دیگر به این مناظره می‌پردازد.

آنچه در مناظره‌های قبلی نیز کمابیش و به شکلی کم‌رنگ بروز داشت و در این برنامه به صورت عینی‌تر و واضح‌تر مشاهده شد، تقابل گفتمانها بود. تقابل میان گفتمان «کسب قدرت به هر قیمت» و گفتمان انقلاب اسلامی. حقیقت آن است که اغلب داوطلبان در مناظره سوم، از هیچ حربه‌ای برای اثبات خود چشم‌پوشی نکردند.

برخی داوطلبان تمام توان خود را برای سیاه‌نمایی و نشان دادن چهره‌ای تاریک و کدر از کشور به کار بستند و راه حل را بازگشت به دوران مشعشع(!) اصلاحات و یا سازندگی بیان کردند. برخی دیگر نیز کشور را بر لبه پرتگاه دانستند و تصویری از یک منجی و ابرمرد بی‌طرف که توان تشکیل دولتی فراگیر دارد، از خود ارائه نمودند. تعداد بیشتری از داوطلبان همه سعی خود را بر اعتدال‌نمایی و ارائه چهره‌ای فراجناحی، مقبول و میانه‌رو از خود معطوف نمودند تا آنجا که تعدادی حاضر شدند به رغم سوابق و ادعاهای انقلابی گذشته، در موضع انفعال، به شکل تلویحی نسبت به جبهه استکبار اظهار ضعف نمایند.

از سویی تقابل میان برخی داوطلبان منجر به درگیری صریح آنان به صورت شخصی و حتی افشاگری درباره سخنان بیان‌شده در جلسات محرمانه شد. کار تا آنجا ادامه یافت که برخی حتی از استناد به خاطرات شخصی و نقل قولهای نامعتبر برای اثبات خود و نفی دیگران پرهیز نکردند. نام آوردن از یکایک اقوام و همین‌طور اصناف و مشاغل، از زنان و رانندگان و بازاریان گرفته تا پیراپزشکان و ایثارگران، به امید جلب آراء، خود نمایش تأثربرانگیز و مأیوس‌کننده دیگری بود.

تأکید برخی نامزدها بر مسائل جزئی و مصادیق ریز و ذکر نام بعضی اشخاص گویای آن است که این افراد ضمن آنکه سخن تازه‌ای ارائه نمی‌دهند، نگاه کلان و منسجمی نیز به مسائل کشور ندارند و نتوانسته‌اند شبکه مسائل، نقاط قوت و ضعف و فرصتها، تهدیدات و آسیبها را بازشناسند و برای جلب رأی و نظر مردم، متکی بر تحریک احساسات و ایجاد هیجان کاذب عمل می‌کنند. برخی اشخاص حتی در طول برنامه نیز دچار تعارضات جدی در اظهار نظر شدند. بزرگواری در جایی ایران را حتی قدرت منطقه‌ای به حساب نمی‌آورد و در جایی دیگر بر ترس دستگاههای جاسوسی غرب از ارتباط یافتن مردم کشورهای مسلمان و فعالان بیداری اسلامی با ایران سخن می‌گوید و به این سؤال پاسخی نمی‌دهد که اگر ایران قدرتی ندارد، چرا باید غرب از ارتباط مسلمانان با ایران بهراسد!؟

Monazere

در این میان، روش و منش آقایان حداد عادل و جلیلی در مناظره قابل تأمل و توجه است. این دو داوطلب به جای طرح خود و ارائه چهره‌ای نجات‌بخش از خود، به بیان دیدگاهها و عقایدشان در پیشگاه قضاوت مردم پرداختند. این بزرگوران در نقد دیگر داوطلبان به جای آنکه اشخاص را نقد کنند، عملکرد اشخاص و جریانات و گفتمانهای سیاسی را که داوطلب بدان منسوب است صریحاً نقد و بررسی نمودند. اتکاء این آقایان نیز یا به مستندات مکتوب بود و یا خاطرات جمعی. یعنی به جای آنکه دست به افشاگری محتوای گفتگوهای محرمانه یا دوستانه بزنند و خاطرات بستنی‌خوری با این و آن و یا نقل قولهای دست چندم را نقل کنند، اندیشه‌ها و عملکردهای ثبت شده در منابع مکتوب و یا خاطره جمعی مردم را بازخوانی کردند؛ آن هم غالباً با رویکرد جریانات سیاسی و نه اشخاص.

نقطه قوت و مزیت حضور آقایان حداد عادل و جلیلی در مناظره سوم این بود که این دو نفر، خودشان بودند؛ سعی نکردند برای جلب رأی به آنچه نیستند تظاهر کنند و مردم را بفریبند و صریح و با شجاعت آنچه را حق می‌دانستند بیان نمودند.

به نظر می‌رسد، همین تفاوت رویکرد در مناظره، می‌تواند تفاوت گفتمانی این دو جبهه را مشخص سازد. گفتمان اشرافیت که مبنایش کسب رأی و قدرت حتی به قیمت سازش و یا ورود به مسائل و درگیریهای شخصی است و در مقابل گفتمانی که دغدغه‌اش بازخوانی و تبیین آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی است، حتی اگر رأی نیاورد.

در شرایط حاضر که از آن به پیچ تاریخی یاد می‌شود، کشور نیاز به رئیس جمهوری دارد که ضمن توان مدیریتی، دارای اعتماد به نفس، صریح، صادق و شجاع باشد، از بیان عقیده‌اش نهراسد و به ملامت دیگران نیندیشد. رئیس جمهور مظهر اقتدار ملی است، بنابراین نه از موضع ضعف که باید از موضع اقتدار مبتنی بر لطف الهی و پشتیبانی مردم، به جهان بنگرد.

این یادداشت پیش از این در پایگاه مجلس ایران منتشر شده است.

وقتی رژیم سلطنتی، در پی انقلاب اسلامی مردم ایران سقوط کرد، شاید کمتر تحلیلگری می‌توانست تصویر روشنی از آینده جمهوری اسلامی و جایگاه بین‌المللی آن ارائه دهد. جدای از ناظرانی که جنگ داخلی را حتمی می‌دانستند و یا بر این اعتقاد بودند که جمهوری اسلامی نهایت تا زمان حیات امام خمینی دوام خواهد آورد، تنها گروه اندکی از اندیشه‌ورزان که از ذکاوت بیشتر و آینده‌نگری بهتری برخوردار بودند، بروز انقلاب اسلامی را نه یک رویداد داخلی که زلزله‌ای در مکاتب شرقی و غربی و باعث برهم خوردن معادلات و جبهه‌بندیهای ایدئولوژیک و سیاسی می‌دانستند؛ اما همین گروه نیز گمان نمی‌بردند که ایران در آینده‌ای نه چندان دور به قدرتی بزرگ و اثرگذار تبدیل شود.

واقعیت آن است که میان ایرانی که به نیابت از اربابان غربی، ژاندارم منطقه بود، با ایرانی که مستقل از ابرقدرتها، خود به قدرت و بازیگری فرامنطقه‌ای تبدیل شده، فاصله‌ای باورنکردنی است. اکنون جمهوری اسلامی نه تنها در منطقه پیرامونی خود نفوذ و حضور گسترده‌ای دارد، بلکه در بسیاری مناطق دیگر جهان به ویژه آمریکای جنوبی، بیخ گوش ایالات متحده نیز در حال نقش‌آفرینی است.

از این منظر، انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، چگونه قابل بررسی و ارزیابی است؟ به نظر می‌رسد سه محور در این بررسی موضوعیت دارد؛ وضعیت منطقه و جهان، الزامات بین‌المللی انتخابات و انتخاب‌شونده و نتایج بین‌المللی این انتخابات.

جهان ۱۳۹۲ با جهان ۱۳۵۷ تفاوتهای عمیقی دارد. پس از انقلاب ایران، جنبشهای ضد استعماری و ضد استبدادی زیادی به تأسی از این نهضت پاگرفت. بلوک شرق در اوج سیطره ظاهری کمونیسم بر نیمی از عالم به ناگاه فروریخت. در همین سالها فلسطین با انتفاضه جانی دوباره یافت و قدرتی خارق‌العاده به نام حزب‌الله در لبنان ظهور کرد که طبل رسوایی افسانه شکست‌ناپذیری اسرائیل را نواخت. این‌همه، ظهور قدرت و جبهه‌ای نوین به نام اسلام را در دنیا نوید می‌داد. تا اینکه بیداری اسلامی در شمال آفریقا و غرب آسیا آغاز شد. گرچه جبهه استکبار از هیچ تلاشی برای انحراف موج اسلام‌خواهی و بازگشت ملل مسلمان به اصل خویش فروگذار نکرده است؛ از اسلام‌هراسی و انگشت‌نما کردن اسلام‌گرایان تقلبی افراطی همچون القاعده و طالبان گرفته تا سعی بر به کژراهه کشاندن برخی انقلابهای متأثر از بیداری اسلامی و بزرگ نمودن اسلام‌گرایان تقلبی تفریطی همانند دولت به ظاهر اسلام‌گرای ترکیه. اما به هر حال جهان ۱۳۹۲ آن چیزی نیست که مقبول صهیونیسم، آمریکا و جبهه غرب باشد. به آنچه آمد اضافه کنید، بحران اقتصادی ادامه‌دار در اروپا و آمریکا را. در کنار همه اینها مناقشات و اختلافات ایران با مدعیان کدخدایی جهان بر سر موضوعات مختلف به ویژه فعالیتهای هسته‌ای ایران داستانی دیگر است. مناقشاتی که علی‌رغم سالها فشار سیاسی و تحریم اقتصادی، نه تنها ایران در آنها عقب‌نشینی نکرده، بلکه گذر زمان شرایط را به سود ایران تغییر داده است.

حال در چنین شرایطی طبیعی است اگر انتخابات ریاست جمهوری در ایران برای دوست و دشمن مهم تلقی شود. دوستداران ایران و انقلاب اسلامی، امید دارند تا حضور گسترده مردم و انتخاب شخصی معتقد به آرمانهای اصیل انقلاب، بار دیگر روح امید را در میان ملل مستضعف بدمد. در مقابل بدیهی است حضور کم‌رنگ مردم در انتخابات و یا انتخاب شخصی که دم از مصالحه با جهان استکبار بزند، موجبات دلسردی دوستداران انقلاب اسلامی در جهان را فراهم می‌آورد و آنان را از قدم نهادن در مسیری مشابه راه انقلاب مردم ایران و جمهوری اسلامی مأیوس می‌سازد.

از سوی دیگر دشمنان اسلام و ایران اسلامی، مترصد خوشه‌چینی از سالها توطئه سیاسی و اقتصادی بر ضد ملت ایران‌اند. آنان آرزو دارند که فشارهای اقتصادی و تحریمها مردم ایران را خسته کرده باشد و در نتیجه، توده ملت پشت نظام را در پیگیری آرمانها و مطالبات خالی کنند و در نهایت مسئولان جمهوری اسلامی وادار به سازش با غرب و تن دادن به زیاده‌خواهیهای آنان شوند.

گرچه انتخابات ریاست جمهوری در ایران برگزار می‌شود اما آثار و تبعات آن جهانی است. حضور گسترده مردم در انتخابات و انتخاب فردی هم‌نوا با جبهه جهانی مقاومت می‌تواند روند صدور انقلاب اسلامی را پرشتاب‌تر سازد و همگرایی بیشتر جوامع مسلمان را در پی داشته باشد. آن هم در زمانی که وقوع بیداری اسلامی شرایط را از هر زمانی برای ظهور ابرقدرتی جدید به نام جهان اسلام مهیاتر ساخته است. اکنون زمان جنگ اراده‌هاست. اگر ملت ایران در انتخابات ریاست جمهوری با اراده‌ای مستحکم بر مسیری که تاکنون طی نموده‌اند صحّه بگذارند، بی‌شک نیروی آزاد شده از این حماسه، مرزها را درخواهد نوردید و معرفی الگوی پیشرفت بر پایه عدالت اسلامی به دیگر ملل مسلمان، شکلی دیگر خواهد یافت.

اقتضائات امروز، فردی را برای ریاست جمهوری ایران می‌طلبد که ضمن اعتماد به نفس و شجاعتی برخاسته از ایمان به وعده‌های الهی، جایگاه واقعی و قدرتمند ایران را باور داشته باشد، شأن ملت بزرگ ایران را بشناسد و بر اساس آن قدم در راه ارتقاء روزافزون جایگاه بین‌المللی ایران بگذارد. نه آنکه مرعوب هیاهوی بوقچی‌های تبلیغاتی غرب شود و عزت و عظمتی را که با رشادتها و مجاهدتهای فراوان به دست آمده، به تشری از دست بنهد.

این یادداشت پیش از این در پایگاه ۱۸ ساله‌ها منتشر شده است.

از همان ابتدای انقلاب که بحث تشکیل جمهوری اسلامی مطرح بود، عده‌ای مدعی بودند که اصولاً دموکراسی با اسلام جور در نمی‌آید. به هر حال رأی مردم، تشکیل جمهوری اسلامی را رقم زد. اما در این سالها به ویژه در دوره حاکمیت یکی از جریانهای سیاسی، همواره یکی از شبهات مطرح شده، موضوع مردم‌سالاری بوده است و اینکه آیا اصولاً دین اسلام، مردم‌سالاری را برمی‌تابد؟ مردم‌سالاری دینی چگونه چیزی است؟

*

جماعتی را گمان بر آن است که اهل سنّت به مردم‌سالاری نزدیک‌ترند تا شیعه. شاهد این گروه بر ادعایشان نیز ماجرای انتخاب خلیفه اول در سقیفه توسط جمعی از صحابه است؛ در حالی که طبق عقاید شیعیان، پیامبر، خلیفه بلافصل خود را در غدیر مستقیماً از طرف خداوند منصوب نموده بود.

نگاهی دوباره بیندازیم به آنچه در سقیفه رخ داد. جماعتی از بزرگان مهاجر و انصار گرد هم آمدند تا برای رسول خدا جانشینی انتخاب کنند. خلاصه آنکه ابوبکر که از مهاجرین بود به عنوان خلیفه انتخاب و از مردم برای او بیعت گرفته شد. در واقع در مرحله انتخاب عموم مردم هیچ نقشی نداشتند، بلکه تنها جمعی از بزرگان و به عبارتی اشراف (به سبب داعیه تقدم در دین و یا ریاست طوایف و قبایل) این انتخاب را رقم زدند. از سوی دیگر اخذ بیعت برای خلیفه منتخب اشراف نیز در موارد زیادی با اجبار و اکراه و بعضاً خشونت همراه بود. ماجرای حمله به خانه حضرت امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام و اخذ بیعت اجباری از ایشان شاهدی بر این مدعاست؛ یا آنچه خالد بن ولید در گرفتن بیعت از برخی قبایل که از پذیرش خلافت ابوبکر امتناع می‌نمودند، مرتکب شد، از جمله فجایعی که بر سر مالک بن نویره و قبیله‌اش آورد. خلیفه دوم بر اساس تعیین شخص خلیفه اول منصوب شد و خلیفه سوم نیز توسط شورای ابداعی خلیفه دوم. می‌توان چنین نتیجه گرفت که نه انتخاب خلفای سه‌گانه و نه بیعت گرفتن برای آنان بر مبنای رأی و نظر عموم مردم و یا حتی جمع کثیری از آنان نبوده است.

حال مروری کنیم به واقعه غدیر. پیامبر خدا بنا به امر الهی، علی را به عنوان امام و خلیفه بلافصل خود معرفی نمود. سپس مردم، با خلیفه منصوب از سوی خداوند، بیعت کردند. اما همین خلیفه منصوب از سوی خداوند، پس از آنکه حق را تبیین نمود و اتمام حجت کرد، آن هنگام که اساس اسلام را در خطر دید، تکلیف را از خود ساقط دانست و برای در اختیار گرفتن حکومت به عنوان حقی الهی دست به قبضه شمشیر نبرد. گذشت تا اینکه پس از قتل خلیفه سوم، هجوم مردم و درخواست برای خلافت ایشان، به حدی رسید که امام قبول مسئولیت نمود. در این حال نیز امام برای گرفتن بیعت لشگرکشی نکرد و خشونت به خرج نداد. اشخاص زیادی بیعت نکردند یا بیعت شکستند، اما تا زمانی که دست به سلاح نبردند و ایجاد ناامنی نکردند، حضرت با آنان مدارا و حقوق آنان را کاملاً مراعات نمود. در این نگاه گرچه مشروعیت و اصالت حق تأسیس حکومت صرفاً با تأیید و نصب الهی حاصل می‌شود، اما وقوع و اجرای آن منوط به حضور مردم و همراهی آنان است. همچنان که امام حسن علیه‌السلام آن هنگام که سستی و پیمان‌شکنی مردم را دید تن به صلح داد و جز امام حسین علیه‌السلام که با شرایط و اهداف ویژه‌ای دست به قیام زد، هیچ یک از امامان برای کسب حق الهی خود قیام نکردند.

این دقیقاً بر خلاف آن چیزی است که در سقیفه رخ داد؛ انتخاب جمعی محدود از بزرگان بر اساس ریش‌سفیدی اشرافی‌گرایانه که به عموم مردم تحمیل شد.

مقایسه الگوی غدیر با الگوی سقیفه از سویی نشان‌دهنده جایگاه مردم در هر کدام از الگوهاست و از سوی دیگر می‌تواند فهم صحیحی از مردم‌سالاری دینی مورد نظر جمهوری اسلامی ارائه دهد.

در نگاه دینی، مردم‌سالاری، به معنای اجتماع و همراهی مردم برای حق است. مردم دست به دست هم می‌دهند و در چارچوب و مسیر امر و نهی الهی و برای تحقق حق حرکت می‌کنند. در این بین مشورت و نظر جمعی نیز از اهمیت والا و ویژه‌ای برخوردار است که البته انتخابات یکی از اصلی‌ترین ساختارهای اجرایی تحقق نظر جمعی به شمار می‌آید. در الگوی غدیر و مردم‌سالاری دینی، عزت و کرامت انسانها محترم است و نمی‌توان مردم را نادیده گرفت. در این الگو مردم بر خواص یا به عبارتی اشراف برتری و رجحان دارند. امام علی علیه‌السلام در نامه معروف خود به مالک اشتر، مشهور به عهد مالک، می‌فرمایند: «باید محبوب‏ترین کارها نزد تو اموری باشند، که با حق و عدالت موافق‏تر و با رضایت توده مردم هماهنگ‏تر است. چرا که خشم توده مردم، خشنودی‏ خواص را بی‏اثر می‏سازد، اما ناخشنودی خاصان با رضایت عموم، جبران‌پذیر است.» ایشان سپس به مذمّت خاصان می‌پردازند و ادامه می‌دهند: «پایه دین و جمعیت مسلمانان و ذخیره دفاع از دشمنان تنها «توده ملت‏» هستند! بنابراین باید گوشَت‏ به آنها و میلَت‏ با آنان باشد.»

*

اما آن چیزی که در جوامع غربی مدعی دموکراسی یا مردم‌سالاری، واقع می‌شود. جدای از ساختارهای مرسوم حزبی که معمولاً کسب قدرت را وسیله‌ای برای رسیدن به منافع شخصی و گروهی می‌دانند، انتخاب مردم نیز تحت تأثیر عواملی است که در حقیقت اثری از اختیار در آن نیست. کانونها و حلقه‌های بسته قدرت و ثروت، کارتلهای عظیم اقتصادی، لابی‌های سیاسی از قبیل صهیونیزم و بزرگ‌مالکان رسانه‌ای که همه ارتباطات پیچیده‌ای با هم دارند، دست به دست هم شرایطی را رقم می‌زنند که حاصل انتخاب مردم، هیچ‌گاه فردی مستقل و واقعاً مردمی نیست. در اینجا هم قدرت‌مداران، ثروتمندان و صاحبان نفوذ بر اساس منافع خود تصمیم می‌گیرند و مردم را میان گزینه‌هایی که تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند مخیر می‌سازند. و مردم دلخوش به انتخاباتی هستند که ظاهراً خود نتیجه آن را رقم زده‌اند.

نگاهی داشته باشیم به انتخابات پیش رو. در بحث ریاست جمهوری همواره یکی از تأکیدات حضرت امام خمینی و رهبر معظم انقلاب، اولویت حضور و مشارکت پرشکوه مردم فارغ از فرد منتخب بوده است. بنا بر همان جمله معروف امام که: «میزان، رأی ملت است»، انتخاب اولین شخص اجرایی کشور نه از طریق ریش‌سفیدی و مصلحت‌اندیشی و انتخاب جمع محدودی از بزرگان و دلسوزان انقلاب، که با رأی مستقیم مردم صورت می‌پذیرد و انتخاب آنان محترم شمرده می‌شود. حتی اگر این انتخاب، بنی‌صدر باشد. همراهی امام با منتخب مردم تا آنجا بود که فرماندهی کل قوا را نیز به او تفویض نمودند. عزل بنی‌صدر نیز از طریق قانونی و بر اساس نظر مجلس منتخب مردم صورت پذیرفت. بر این اساس می‌توان شیوه تعامل امام و آیت‌الله العظمی خامنه‌ای را با رؤسای جمهور و نخست‌وزیران (در دوره امام که به طور غیر مستقیم و از طریق رأی اعتماد مجلس، منتخب مردم بودند) فهم و بررسی نمود.

با این اوصاف شاید بتوان یکی از شاخصه‌های مهم برای انتخاب رئیس جمهور را نیز احترام و اعتماد به مردم و نهادهای مردمی دانست. شخصی که وظیفه خود را تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی، بنیانگذار فقید آن و اوامر و دغدغه‌های رهبر انقلاب بداند و به مردم، رهبر انقلاب و نهادهای قانونی پاسخگو باشد. نه آنکه همّ و غمّش جلب منافع فردی و حزبی و عمل به توصیه‌های برخی خواص و بزرگ‌زادگان باشد.

یکی از مسائلی که در چند دوره اخیر به اشکال مختلف مورد مناقشه بوده است، وابستگی‌های داوطلب ریاست جمهوری است. اینکه آیا وی مورد حمایت احزاب و جریانات سیاسی است و یا اینکه فارغ از معادلات مرسوم سیاسی و متکی بر اقبال عمومی مردم. بدیهی است که صاحبان منفعت، نسبت به انتخاب اشخاصی که وامدار کانونهای قدرت و ثروت نیستند و منافع کشور و مردم را با حجت شرعی، بر تأمین منافع برخی اشراف‌زادگان مقدم می‌دارند، تمایلی نخواهند داشت و تمام تلاششان بر این است که اثبات نمایند اگر ئیس جمهور وابسته به احزاب و جریانات سیاسی نباشد، قطعاً توفیقی نخواهد یافت.

در بحث انتخابات شوراها علاوه بر آنچه آمد مسائل دیگری نیز مطرح است. شهرداری‌ها از طرفی بیشترین ارتباط را حتی به صورت روزمره با مردم دارند و از سویی به ویژه در شهرهای بزرگ، منابع مالی گسترده‌ای در اختیار دارند. طبیعی است اگر برخی سودجویان، شوراها را به عنوان نهاد بالادستی شهرداری‌ها پله ترقی سیاسی و یا رسیدن به مطامع مالی برشمرند. همین خطر لزوم دقت در انتخاب اشخاص از میان داوطلبان ورود به شورا را دوچندان می‌کند. حقیقت آن است که شهرداری‌ها پاسخگویی چندانی به دولت و نظام ندارند، اما به علت ارتباط زیاد مردم با فعالیتهای آنان، عملکرد آنان، خوب یا بد، به پای جمهوری اسلامی نوشته می‌شود. با این همه متأسفانه بخشی از فهرستهای رایج در انتخابات شوراها، محصول روابط و بعضاً زد و بندهای سیاسی، منفعت‌اندیشی‌ها و سهم‌خواهی‌ احزاب و گروههاست. در این فضا انتخاب اشخاص شایسته و اصلح، تحت‌الشعاع منافع شخصی و گروهی قرار می‌گیرد. چاره آن است که از یک سو تهیه‌کنندگان فهرستهای انتخاباتی به صورتی مستدل و شفاف، مبانی و شاخصهای خود را در بررسی و تعیین داوطلبان برای مردم بیان دارند و از طرفی مردم نیز به صرف انتشار اسامی در فهرستها تکلیف تحقیق و بررسی را از خود ساقط نکنند، چرا که سهل‌انگاری در این ماجرا آثارو تبعات سوئی به جای خواهد گذاشت.

این یادداشت پیش از این در پایگاه ۱۸ ساله‌ها منتشر شده است.

مهر سال ۸۳ و در آستانه انتخابات نهم ریاست جمهوری، فرزند شهید مطهری که حالا نمایند مجلس هفتم بود، در نامه‌ای سرگشاده خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی نوشت: « از قرار معلوم، تصمیم گرفته‌اید که در صورت لزوم پا به عرصه انتخابات ریاست جمهوری بگذارید و کاندیدا شوید. اینجانب به دلایلی که برخی از آن‌ها ذیلاً ذکر می‌شود، پیشنهاد می‌کنم که پا به این عرصه نگذارید… اکثر فرزندان و برخی نزدیکان شما در کارهای اقتصادی وارد شده‌اند و این امر در صورتی که جنابعالی رئیس جمهور شوید موجب افزایش شایعات خواهد شد. همچنین تحمل جنابعالی در مقابل انتقاد آشکار و مطرح در رسانه‌ها اندک است گرچه انتقادات خصوصی را راحت‌تر می‌پذیرید، و این امر یک نقطه منفی برای یک رئیس جمهور است و باعث پیدایش گروه‌های سیاسی نیمه مخفی می‌شود.»

گرچه پیش از این انتقادات صریح و تند علی مطهری از اصلاح‌طلبان باعث شده بود تا کم و بیش به عنوان یکی از چهره‌های شناخته‌شده طیف اصولگرا مطرح شود، اما نامه مذکور که صریحاً از هاشمی می‌خواست داوطلب ریاست جمهوری نهم نشود، باعث شد طرفداران هاشمی و طیف موسوم به اصلاح‌طلب علی مطهری را بیش از پیش به عنوان یکی از چهره‌های تندرو اصولگرا معرفی نمایند.

کاریکاتور از آقای عباس گودرزی

کاریکاتور از آقای عباس گودرزی

اکنون اما داستان به شکل دیگری است. گرچه مطهری مدعی است که تغییر نکرده، اما نه تنها سخنان و مواضعش بلکه جبهه‌ای که او در آن ایستاده نیز به کلی تغییر یافته است. نگارنده از فرط خوشبینی تا مدتی پیش مشکل علی مطهری را صرفاً ساده‌لوحی و نداشتن استعداد تحلیل سیاسی می‌دانست، اما عملکرد سالیان اخیر او خبر از در افتادن او در مسیر لجاجت می‌دهد. گویا علی مطهری به هر دلیلی احساس می‌کند که باید همواره مخالف باشد؛ حال با چه کسی و چه چیزی، ظاهراً چندان اهمیتی ندارد.

بد نیست آقای مطهری که کشور را در شرایط اضطرار و خطر می‌بیند، به این سؤال پاسخ دهد که تفاوت هاشمی ۹۲ با ۸۴ چیست؟ هاشمی ۹۲ چه مزیتی نسبت به سال ۸۴ دارد که چنین برای رسیدن او به ریاست جمهوری سینه چاک می‌کند؟ جز آنکه به طور طبیعی از لحاظ توانایی و نشاط افت کرده است و علاوه بر آن دو نفر از فرزندانش نیز محکوم و یا در مظان اتهامات امنیتی و مالی هستند؟ آیا او انتقادپذیرتر شده است؟ آن هم در حالی که ماههاست سایتها و نشریات مختلف از جمله سایت رسمی آقای هاشمی رفسنجانی به مجیزگویی و قدیس‌سازی از او مشغول‌اند.

 آقای علی مطهری که این همه داعیه اعتدال دارد، تندخویی‌هایش از جمله ماجرای بی‌ادبی خود نسبت به نام خانوادگی نماینده مردم تهران در مجلس و فحاشی به او را چگونه توجیه می‌کند؟

اما ماجرای اعلام داوطلبان احراز صلاحیت‌شده برای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، برگ دیگری از شاهکارهای آقای مطهری را ورق زد. آیا احترام و تمکین به قانون و نهادهای قانونی و تبعیت از آن تنها شایسته رئیس جمهور کشور است؟

آقای مطهری چقدر وقت صرف کرده است تا کشف کند که هاشمی می‌تواند مشمول حکم حکومتی برای تأیید صلاحیت شود و مشایی نه؟ تا این کشف مهم را در انشای کودکانه‌اش که تحت عنوان نامه به رهبر انقلاب منتشر شده است، تذکر دهد. آیا برای کشفی چنین عمیق از فرد دیگری هم کمک گرفته است؟

بد نیست آقای مطهری توضیح دهد که چرا در دوران جنگ علاوه بر حضور در سنگر علم و دانش، هیچ‌گاه برای حضور در نبرد با حرامیان بعثی احساس تکیف نکرده است. و البته با این اوصاف آیا با خود اندیشیده است که اگر جانفشانی رزمندگان و بسیجیان نبود، اکنون دیگر کسی نمی‌توانست به پدرش، شهید والامقام مرتضی مطهری، به عنوان یکی از نظریه‌پردازان انقلاب افتخار نماید و دیدگاههایش را طرح نماید.

علی مطهری از چه جایگاهی به خود اجازه می‌دهد چنین اظهارات زشت و مشمئزکننده‌ای را درباره سعید جلیلی به عنوان جانباز جنگ تحمیلی ابراز کند؟

چه خصومتی باعث می‌شود تا وی حرمت اندیشمندی فرهیخته، آرام و مؤدب همچون دکتر حداد عادل را نادیده بگیرد و به او توهین کند؟ شاید جرم این دو بزرگوار و البته دیگرانی که پیش از این مخاطب زبان تیز و پرخاشگر علی مطهری شده‌اند این باشد که چون او، آقازاده نیستند!

آقای مطهری باید نگاهی به جایی که اکنون ایستاده است بیندازد و آن را با گذشته‌اش مقایسه کند و از سرنوشت کسانی مثل احسان طبرزدی، اکبر گنجی، محسن مخملباف و محمد نوری‌زاد عبرت بگیرد و بداند که در سرای عقبی از فضل پدر او را حاصلی نخواهد بود. مباد آنکه مصداق این حدیث شویم که:

لا یُرَی الجاهلُ الّا مُفرِطاً أو مُفرِّطاً

نادان جز در حال افراط و زیاده‌روی و یا تفریط و کندروی دیده نمی‌شود.

نهج البلاغه/ حکمت ۷۰

این یادداشت پیش از این در پایگاه مجلس ایران منتشر شده است.

این یادداشت در: شبکه خبر دانشجویان البرز

یادداشت زیر که پیش از این در پایگاه مجلس ایران منتشر شده است، پس از ثبت نام آقای هاشمی رفسنجانی در انتخابات، پیش از اعلام نتایج احراز صلاحیتها و با فرض حضور وی در رقابتها نوشته شده است. گرچه اکنون که هاشمی رفسنجانی در انتخابات حضور ندارد، ظاهراً دوقطبی هاشمی ـ ضد هاشمی منتفی است، اما به هر حال رقابت مرسوم و دوقطبی راست و چپ (موسوم به اصولگرا ـ اصلاح‌طلب) کم و بیش پررنگ است و در هر طرف نیز مدعیان و طرفدارانی وجود دارد. بنابراین موضوع اصلی یادداشت یعنی نگاه گفتمانی به انتخابات همچنان مهم و قابل توجه است.

انتخاب گفتمان‌ها به جای انتخاب اشخاص

رقابتهای انتخابات یازدهم ریاست جمهوری در پیش است. با حضور برخی چهره‌های جنجالی و پرحاشیه به ویژه هاشمی رفسنجانی و تلاشهای جدی برای ایجاد دوقطبی «هاشمی ـ ضد هاشمی» چه از سوی خود او و طرفدارانش و چه از سوی طیف نزدیک به دولت، گمان برهم خوردن سیر منطقی انتخابات تقویت و زمینه جایگزینی مباحث احساسی و هیجانات کاذب به جای گفتگوهای منطقی فراهم می‌شود. با این همه وظیفه ترویج گفتمان انتخاباتی سالم، معقول و منطقی بر دوش رسانه‌ها و نخبگان مدعی دلدادگی و دلسوزی انقلاب اسلامی بیشتر سنگینی می‌کند؛ به نحوی که قطب سوم انتخابات گفتمانی اصیل مبتنی بر آرمانهای انقلاب اسلامی و همچنین رهنمودهای امام خمینی و امام خامنه‌ای باشد. برای نیل به این مهم لازم است رقایت، تقابل و مباحثه میان گفتمان‌ها شفاف‌تر از گذشته پیگیری شود. پیش از این تمرکز اذهان در هر انتخابات بیشتر بر روی مقایسه توانمندی افراد، شخصیت کاریزماتیک داوطلبان، نه گفتن به یک داوطلب خاص (به ویژه در دوره‌های نهم و دهم) و یا جناح‌بندیهای سیاسی بوده است؛ جناح‌بندیهایی که دارای مبنای دقیق، واقعی و روشنی نبوده‌اند. اکنون نسبت به دوره‌های پیشین، تفاوت گفتمان‌ها و تعارض آنها بسیار پررنگ‌تر شده و اتفاقاً این یک فرصت برای برگزاری انتخاباتی پرشور است که نیز موجب ارتقاء سطح بینش سیاسی عمومی شود.

این یک حقیقت است که نمی‌شود جو کاشت و گندم درو کرد. نمی‌توان از یک سو تدین سکولار را ترویج نمود، یا منش تکنوکراسی را پیشه کرد و یا پیرو مدلهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی غربی بود و از طرفی متوقع حاکمیت اهداف انقلاب اسلامی و طی مراحل آن تا تحقق امت اسلامی شد. باید واقع‌بینانه در مورد نتایج هر گفتمان قضاوت کرد و نتایج آن را تخمین زد. به طور مثال می‌شود به دولت موسوم به سازندگی و شعارهایی از قبیل دارندگی و برازندگی اشاره کرد. استیلای برداشتهای سطحی‌نگرانه از پیشرفت در آن دوره و اجرای سیاستهای اقتصادی و اجتماعی گرته‌برداری شده از غرب ـ البته آن هم به صورت ناقص‌ـ نتایج نامطلوبی داشت که یکی از آنها نهادینه شدن مصرف‌گرایی افسارگسیخته و رقابتی بود. آسیبی که در تعارض جدی با فرهنگ اسلامی و اقتصاد مقاومتی است و اکنون در شرایط تحریم، بیشتر آثار و تبعات سوء خود را به رخ می‌کشد.

ضروری است «گفتمان غالب» این دوره از انتخابات حداقل در میان نخبگان تأثیرگذار به جای سیاه‌بازیهای سیاسی و «نه گفتن» به اشخاص خاص، به سوی «انتخاب بر مبنای گفتمان» و «نفی گفتمان‌های ارتجاعی» جهت یابد. بدین معنا که توانمندی گفتمان‌ها در اقناع مخاطب جلوه مهم‌تری از توانمندی اشخاص پیدا کند. به جز برخی افراد که گویا، هم در ارزیابی جایگاه مدیریت اجرایی و هم در ارزیابی توانمندی خود به غلط افتاده‌اند، اکثر داوطلبان مطرح و اصلی انتخابات ریاست جمهوری در این دوره، تفاوت فاحشی از لحاظ سوابق مدیریتی و اجرایی ندارند. به گمان این قلم نمی‌توان در قدرت اجرایی اغلب این داوطلبان خدشه‌ای جدی وارد کرد. این افراد اغلب دارای سوابق مدیریتی و اجرایی نسبتاً موفق‌اند. آنچه تمایز جدی ایجاد می‌کند، تفاوت در نگاهها، مبانی فکری و گفتمانی است که این شخصیتها برای اداره کشور و حل مسائل آن پیشنهاد می‌دهند و در پیش خواهند گرفت. به بیان دیگر، بیش از آنکه شخص داوطلب و توانمندیهای او موضوعیت داشته باشد، گفتمانی که او بدان معتقد و ملتزم است اهمیت دارد. حتی برنامه‌ها و شعارهای هر داوطلبی باید ذیل گفتمان او ارزیابی و بررسی شود و گرنه حرفی و وعده‌ای بیش نیست.

آنچه اهمیت دارد جهت‌گیری کلی است و گرنه طبعاً هر گفتمانی هر چند در مقام نظریه‌پردازی و بیان متعالی باشد، در اجرا توفیق مطلق و صد در صدی نخواهد داشت. همان گونه که اشخاص عاری از خطا نیستند، بروز درصد معقولی از خطا در مرحله پیاده‌سازی گفتمان‌ها طبیعی است.

در اینجا آنچه حائز اهمیت است، الزامات «انتخابات گفتمانی» است؛ اینکه چه شرایطی را باید برای تحقق این مهم در نظر آورد.

یا رومی روم یا زنگی زنگ

با گذشت بیش از سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، به تجربه ثابت شده است که نمی‌شود دل در گرو دین داشت و رو به سوی غرب و آنگاه خواهان توفیق شد. شعارها، آرمانها و ارزشهای انقلاب ما، مبتنی بر حقایق متعالی دین اسلام بوده، اما آنچنان که باید، این اهداف در ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و اداری ما نهادینه نشده است. حقیقت آن است که بسیاری از ارزشهای ما با ساختارها و شیوه‌های مرسوم تمدن غالب غربی قابل جمع نیست و از همین روست که در پاره‌ای موارد مواجه با بن‌بست شده‌ایم. ما نتوانسته‌ایم آنچنان که شایسته است فرآیندها و راهکارهای ضروری مبتنی بر ارزشهایمان را طراحی کنیم. بنابراین نمی‌توانیم شعارها و آرمانها را در حد مطلوب محقق سازیم. از سویی ساختارهای به کار گرفته شده به دلیل ناسازگاری با اهداف پیش‌بینی شده، حتی همان خاصیت و کارکرد خود در مبدأ ـ یعنی تمدن غربی‌ـ را نیز از دست می‌دهند.

بنابراین بسیار مهم است که گفتمان ارائه شده از سوی داوطلبان، شفاف و دارای مبانی اصیل باشد. باید مشخص شود که هر گفتمان بر چه مبانی نظری و اعتقادی بنا شده است، چه نتایجی را مد نظر دارد و چه شیوه‌ها و راهکارهایی را برای تحقق این نتایج پیشنهاد می‌نماید تا بتوان قضاوت نمود که آیا صدر و ذیل گفتمان عرضه شده همخوان است و به قول اهل منطق، از صغرای چیده شده، کبرای مدنظر برمی‌آید یا خیر؟

خلاصه آنکه نمی‌توان بر مبنای دیدگاههای غیردینی برای نظام و جامعه اسلامی نسخه پیچید.

گندم‌نمایان جوفروش

در مرحله بعدی آنچه اهمیت می‌یابد، صداقت در طرح گفتمان است. بسیاری اوقات اشخاص، گروهها و جریانات شعارها و آرمانهایی را طرح می‌کنند که سابقه و لاحقه آنان بر آن گفتمان تطبیق نمی‌یابد. گاهی علت این تظاهر به شعارها، نشئت گرفته از اهمیت آن گفتمان در اذهان عام و خاص است. به طور مثال در دوره‌های مختلف شعارهایی همچون عدالت اجتماعی، مبارزه با فقر و فساد و تبعیض، رهروی از ولایت، تبعیت از خط امام و از این دست شعارها به دلیل اهمیت و اولویت در اذهان عمومی از سوی کسانی مطرح شده است که گاهی کمترین قرابتی با این شعارها نداشته‌اند.

نکته‌ای که باید بدان عنایت داشت اینکه پیشنهاد گفتمانی مبتنی بر نظریات غربی در انتخابات به مردم، تا آنجا که چارچوبهای اصلی نظام اسلامی را خدشه‌دار نکند، قابل تحمل است، اما به یک شرط اساسی؛ اینکه این گفتمان مبتنی بر تفکر و اندیشه غربی، به نام دین و انقلاب عرضه نگردد و به طرایف‌الحیل، برای آن از آیات، روایات و سنت و همچنین سیره بزرگان انقلاب، استدلال تراشیده نشود. بلکه صریحاً اعلام شود که این گفتمان مبتنی بر تفکرات غربی است. این به مراتب بهتر از آن است که دیدگاههای غربی با نقاب دینی و ظاهرسازی برای اداره جامعه پیشنهاد گردند.

البته گاهی این تعارض در شعار و عمل برخواسته از نفاق و یا حتی تظاهر نیست، بلکه ناشی از بی‌توجهی به مبانی نظری و الزامات شعارها و آرمانها از یک سو و عملگرایی و نتیجه‌گرایی افراطی و غفلت از آسیبهای بلندمدت روشهای اخذ شده از سوی دیگر است. این دسته از اشخاص و گروهها ناخواسته به دلیل فقدان پایه‌های محکم نظری دچار درجاتی از التقاط شده‌اند.

از همین منظر، سابقه و توانمندی فرد داوطلب در گفتمان ادعایی نیز قابل ارزیابی است. اینکه وی، اکنون و به چشم برهم زدنی گفتمان ادعایی خویش را خلق و طرح می‌سازد و یا اینکه گفته‌ها و عملکرد پیشین او مؤید و شاهد داعیه امروزین اوست. و دیگر اینکه عملکرد و سوابق اطرافیان و نزدیکان او تا چه حد منطبق بر گفتمان مد نظر است. بدیهی است که نمی‌توان اجرای شعارها و آرمانها را با توجیهاتی از قبیل استفاده از همه سلایق و یا وحدت، به دست افرادی سپرد که در عمل بی‌اعتقادی خود را بدانها نشان داده‌اند. این امری بدیهی است که پس از استقرار دولت، اشخاصی به کار گرفته شوند که بیشترین قرابت را از لحاظ اعتقادی و عملکردی، به گفتمان پیروز داشته باشند.

تعهد به گفتمان یا تعهد به منافع!؟

ضرورت دیگر که برای تحقق انتخابات بر مبنای گفتمان وجود دارد، سابقه اشخاص و جریانات درخصوص میزان پایبندی به به شعارهاست. بعید نیست اگر فردی در مقطعی از اعماق وجود حرفی بزند و شعاری بدهد، اما در مقام عمل بلغزد و نتواند این حرف و شعار را بر منافع فردی، گروهی و حزبی خود ترجیح دهد. اشخاص و گروههایی بهتر می‌توانند به گفتمان مورد ادعای خود پایبند باشند، که پیش از این اثبات نموده‌اند که حاضرند از منافع، آسایش و حتی آبروی خود برای اهداف متعالی بگذرند.

پیشروی یا ارتجاع؟

برخی جریانات سیاسی که شعارها و طرحهایشان متأثر از مبانی غیربومی است و عملکردشان به هنگام حضور در مصادر اجرایی و تصمیم‌گیری کشور نتایج نامطلوبی به جای گذاشته است، به دنبال استفاده از برخی نارساییهای موجود به ویژه در حوزه اقتصاد، برای توجیه خویش و به نوعی ارتجاع به گفتمانهایی هستند که پیش از این مردود شده‌اند. این خطر وقتی تشدید می‌شود که فضای دوقطبی و نه گفتن به اشخاص به محور انتخابات تبدیل شود. بسیار ضروری است گفتمانهایی که پیش از این فرصت اجرا داشته‌اند بر اساس شرایط جدید نظام اسلامی و جهان به نقد کشیده شوند. شرایطی که گرچه با صعوبتها و موانعی همراه است، اما با هشت، شانزده و بیست و چهار سال پیش ابداً قابل مقایسه نیست.

و اما مختصات گفتمان انقلاب اسلامی

با نگاه به رهنمودهای امام خامنه‌ای، برخی مختصات و اجزائی فهرست شده است که یک گفتمان باید برای پاسخگویی به شرایط، فرصتها، تهدیدات و مسائل امروز جمهوری اسلامی در مورد آنها به صراحت اعلام موضع نماید:

  • توجه به نامگذاری دهه پیشرفت و عدالت، تعریف بومی و اسلامی پیشرفت و عدالت و نسبت این دو مقوله با یکدیگر
  • الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت با نگاه به الگوگیری جهان اسلام و ملتهای مستضعف از ایران
  • سبک زندگی اسلامی ایرانی و مختصات آن
  • گامهای پیش رو در راه تحقق تمدن و امت اسلامی
  • بیداری اسلامی، مسئله فلسطین، جبهه مقاومت و نقش و جایگاه ایران
  • اقتصاد مقاومتی، معضلات موجود در راه استقرار آن و تعارض منش، مشی و مبانی اقتصادی برخی اشخاص و گروهها با اقتصاد مقاومتی
  • مرکزگریزی و توجه به مناطق و مردم محروم
  • نقش مردم در جمهوری اسلامی و لزوم حضور عینی و فعال آنها در تمام عرصه‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی؛ نفی تقلیل این نقش به حضور صرف در مناسبتها و انتخابات و حذف ساختارهای حل مسئله و تصمیم‌گیری برای کشور در حلقه‌های بسته ریش‌سفید قیم‌مآب مبتنی بر اصول مصلحت‌نمایانه اما منفعت‌طلبانه

*

بار دیگر لازم به یادآوری است که تحقق یک انتخابات رشدمحور مبتنی بر ارتقاء آگاهی عمومی، مستلزم طرد نگاههای سلبی و مبتنی بر نفی اشخاص و جایگزینی آن با نقد و بررسی گفتمانها و شعارهاست. در این صورت انتخابات نه تنها تبدیل به تهدیدی امنیتی نخواهد شد، بلکه ضمن کیفیت‌بخشی به بینش سیاسی مردم، خروجی صنوقهای رأی نیز بر اساس خرد جمعی مردم و در چارچوب ارزشهای انقلاب، تحکیم‌کننده جمهوری اسلامی و گامی جدی در مسیر پیشرفت ایران خواهد بود.