اِذا رَأَیتُم الرَّبیعَ فَأَکْثِروا ذِکرَ النُّشورِ

آنگاه که بهار را دیدید، یاد قیامت را زیاد کنید

رسول گرامی خدا صلی‌الله علیه و آله

احتمالاًً تا به حال شاهد تدفین اموات بوده‌اید و تلقین میّت را حداقل شنیده‌اید. واقعیت آن است که صحنه تلقین مرا خیلی متأثر می‌کند. تلقین دهنده پس از آنکه مرده را در قبر می‌خوابانند، شانه‌هایش را تکان می‌دهد و جملات تلقین را با صدای بلند می‌خواند، از اقرار به توحید تا شهادت بر رسالت پیامبر و امامت ائمه اثنی عشر؛ و دیانت به اسلام و اعتقاد به قرآن و قبله. آغازین جمله تلقین این است: “إسمعْ إفهمْ یا فلان بن فلان”؛ و همین جمله است که مثل پتک بر مغز آدم کوبیده می‌شود؛ “بشنو! بفهم!”. در چه وقتی؟ آن هنگام که میّت ظاهراً توان هیچ کاری ندارد. اما حقیقت آن است که در آن لحظه گوش جان از هر زمانی شنواتر و عقل ملکوتی از هر وقتی تیزتر است.

آن طرف خط جای پاسخ دادن است و کسی که نفهمیده و نشنیده چه پاسخی دارد؟ آیا ما شنیده‌ایم؟ فهمیده‌ایم؟ اصلاً چه چیزی را باید شنید و فهمید؟
به گمان من مرگ را! این حقیقت “ناگزیر نازمان‌مند”؛ و ما که گر چه می‌دانیم حق است اما باورش نداریم و از یادش برده‌ایم. ما از مرگ می‌گریزیم در حالی که می‌دانیم هیچ راه چاره‌ای نیست. از همین روست که هر آنچه بر خوشی‌های لحظه‌ای ما بیفزاید را دوست می‌داریم؛ چرا که مرگ، این حقیقت رمزآلود ناشناخته را از یاد ما دور می‌کند.

قبر

عکس از سرکار خانم منصوره معتمدی

چند نفر از ما برای سفر آماده‌ایم؟ سفری حتمی که مقصدش معلوم است و زمان آغازش نامعلوم و بسیاری اوقات ناگهانی. امروز هستیم و معلوم نیست که سال بعد، ماه بعد، روز بعد و یا حتی ساعتی بعد ….

و اگر این یاد را همواره با خود داشته باشیم، آیا باز هم رفتار ما با اطرافیانمان همین است که هست؟ چقدر جنایتها، دعواها و قهرها، گناهان، نامردمی‌ها و کینه‌ها و کدروتها کم خواهد شد؛ اگر همه به یاد داشته باشیم که ممکن است اندکی بعد من یا او، دیگر در این دیار فنا نباشیم.

من مرگ را از یاد برده‌ام، آن هم نه فقط از روی نسیان، که گاهی عامدانه او را به فراموشی می‌سپارم. غبار غفلت و دم‌غنیمتی، لایه لایه یاد مرگ را پوشانده است. و این منم که امروز یا فردا باید بار سنگین امل و عمل بر دوش ندای بانگ الرّحیل را لبیک گویم. آن هم نه به اختیار که به جبری خشک و ناگوار!
بهار، این نماد دلنشین قیامت بر شما نورانی و گوارا باد!

شاید حکمتی بود که آخرین نوشته وبلاگ طاووس و اولین یادداشت قیام، در آغاز بهار درباره مرگ و قیامت باشد.