از فردای انتخابات مجلس نهم، ماجرای انتخاب رئیس مجلس، تبدیل به سوژه جدی رسانهها و نقل محافل سیاسی شد. علی لاریجانی به عنوان رئیس مجلس هشتم بارها از سوی افراد و گروههای مختلف مورد انتقاد جدی قرار گرفته بود؛ چه در مورد عملکردش در قضایای فتنه ۸۸، چه در خصوص مدیریتش بر روابط مجلس و دولت به ویژه غوغاهای مرتبط با مسائل اختلافی و چه در مورد نحوه تعامل با برخی از اصولگرایان. بر اساس آنچه آمد بسیاری از فعالان سیاسی و رسانهای ابراز تمایل جدی به تغییر مدیریت مجلس داشتند که با استقبال عده زیادی از منتخبان نیز مواجه شد.
ظاهر قضیه آن بود که اکثریت قاطعی از نمایندگان منتخب، تحت نام جبهه متحد اصولگرایان هستند، بنابراین منطقی به نظر میرسید اگر ذیل نام واحد فراکسیون اصولگرایان شناخته شوند و در مورد ریاست مجلس تصمیم بگیرند. تصور آن بود که همچون دوره گذشته افراد داوطلب برای ریاست مجلس (که همچون دوره قبل حداد عادل و لاریجانی بودند) در فراکسیون، به آراء منتخبان مردم رجوع میکنند و فرد پیروز، در صحن مجلس برای ریاست کاندیدا میشود. اما ناگاه طرفداران لاریجانی که البته غالباً با استفاده از امتیاز فهرست “جبهه متحد اصولگرایان” رأی آورده بودند، ساز مخالف کوک کردند و در ادعایی عجیب “رهرو ولایت” شدند و خبر از تشکیل فراکسیونی جدا از فراکسیون اصولگرایان دادند.
تلاشها برای تشکیل جلسه واحد اصولگرایان تحت فراکسیونی به همین نام ناکام ماند و هر کدام از فراکسیونها مسیر خود را طی کرد و نامزد جداگانهای را برای ریاست مجلس برگزید و علیرغم معرفی حداد عادل به عنوان نامزد مورد نظر فراکسیون اصولگرایان، نهایتاً در صحن مجلس این علی لاریجانی بود که “رأی آورده شد”.
شاید اگر حداد عادل و لاریجانی در فراکسیون واحد و صرفاً با حضور منتخبان جبهه متحد و پایداری رقابت میکردند (و در غیاب مستقلها، اصلاحطلبان و معدود نمایندگان منسوب به علی مطهری) حداد به تنهایی در جلسه رسمی مجلس نامزد میشد؛ اما لاریجانی و اذنابش در اقدامی غیردموکراتیک، قواعد بازی را به هم زدند و انتساب خود به جبهه متحد و بهرهمندی از امتیازات آن را نادیده گرفتند و به یک بار مستقل شدند و برای تشکیل فراکسیون دست به دامان منتخبان از طیفهای دیگر نیز شدند.
این دقیقاً همان نکتهای بود که جبهه پایداری به عنوان یکی از نقدهای جدی و نقاط اختلاف با جبهه متحد مطرح مینمود. متولیان جبهه پایداری معتقد بودند که غیر از تشکلها و گروهها، نباید اشخاصی چون لاریجانی و قالیباف به صرف داشتن قدرت و سمت از امتیاز ویژه و نماینده جداگانه در کادر تصمیمگیری اصولگرایی برخوردار باشند؛ آن هم به علل مختلف. یک اینکه این افراد بعضاً سابقه خوبی در احترام به وحدت اصولگرایی و تصمیم جمعی نداشتهاند؛ دیگر اینکه عملکرد این اشخاص در ماجرای فتنه ۸۸ به عنوان یکی از گلوگاههای سیاسی تاریخ انقلاب، شفاف و روشن نیست. و فراتر آنکه اساساً وقتی قرار است نمایندگان گروهها به صورت جمعی تصمیمگیری برای نیروهای اصولگرا را به عهده بگیرند، حضور نماینده از سوی برخی اشخاص تبعیض به حساب میآید.
متأسفانه باید بپذیریم که پیشبینی جبهه پایداری محقق شد. اشخاصی که با استفاده از ظرفیت و اعتبار جبهه متحد اصولگرایان تصمیمساز شدند و رأی آوردند، پس از گذراندن خر مراد از پل انتخابات، تعهد منطقی خود به تصمیم جمعی را زیر پا گذاشتند. در حالی که همینها بیشترین داعیه را برای حفظ وحدت و به تبع آن لزوم اغماض از لغزشها و پرهیز از تحدید دایره اصولگرایی داشتند.
به نظر میرسد ماجرای انتخاب رئیس مجلس نهم جدیترین جلوه رقابت میان طیف راست ابرسنتی و گروههای نوپای معروف به اصولگرا بود که البته با لابیگری و شعبدهبازی موجوداتی همچون باهنر ـکه استاد خیمهشببازی و خرید رأی استـ به نفع طیف قهار سیاستباز راست به پایان رسید.
اینکه تا چه زمان راست ابرسنتی خواهد توانست به زیست انگلی خود روی بدنه اصولگرایی ادامه دهد، چیزی است که مرور زمان آن را مشخص خواهد نمود؛ مشروط بر آنکه اصولگرایان از اتفاقات پیش آمده درس عبرت بگیرند.
چقدر میتوان به حدّت ذهن و درسآموزی اصولگرایان امیدوار بود؟
این یادداشت در: هزارسنگر