پرش به محتوا

بایگانی

برچسب: جشنواره فیلم فجر

۱ـ فیلم جذاب «تنهای تنهای تنها» به کارگردانی «احسان عبدی‌پور» یکی از شگفتیهای جشنواره فجر سال گذشته بود؛ فیلمی صلح‌طلب اما نه از موضع ضعف درباره قضیه هسته‌ای. عبدی‌پور در این فیلم کدهای مختلفی را ارائه نمود که برآیندش تقویت نگاه ملی و مردمی و گویای موضع منفی‌اش نسبت به سیاستهای دول غربی و حتی شائبه بدقولی روسها بود.

عبدی‌پور چند بار ارادت و علاقه‌اش را به اصغر فرهادی اعلام نموده است.

۲ـ حزب‌اللهی‌ها بعد از به رنگ ارغوان به ویژه سر فیلم «گزارش یک جشن» دلشان با «ابراهیم حاتمی‌کیا» صاف نشد تا اینکه امسال «چ» پخش شد. کسانی (حتی از میان منتقدان وابسته به طیف روشنفکر) معتقدند که حاتمی‌کیا به اصل و سینمای خویش بازگشته است. اما آقا ابراهیم باز هم گزارش و دعوت را فیلم خودش می‌داند و از اینکه برخی سعی دارند این دو فیلم را از کارنامه او جدا کنند ابراز عصبانیت می‌کند. اما از سوی دیگر انتقادات حاتمی‌کیا از مدیریت جشنواره و دولتی‌ها نیز جالب توجه است.

۳ـ نمی‌دانم فیلم «یک خانواده محترم» را دیده‌اید یا نه. کاش که ندیده باشید. یکی از کثیف‌ترین فیلمهایی که یک ایرانی می‌تواند درباره ایران، انقلاب، شهدا و خانواده آنان ببیند. یک ظلم و نامردی بی کم و کاست. «بابک حمیدیان» در آن فیلم نقش اصلی را بازی می‌کند. امسال بازی بابک حمیدیان در نقش شهید وصالی در فیلم «چ» حسابی گل کرد. حمیدیان چندجا نسبت به این شهید و گروه دستمال قرمزها ابراز ارادت نمود و در قم نیز به چادر همسر شهید وصالی بوسه زد.

۴ـ «مریلا زارعی» فیلمهای زیادی بازی کرده است. اما بازی او در فیلم «شیار ۱۴۳» برایش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن را به ارمغان آورد. گریه زارعی در نشست خبری فیلم، طلب حلالیت او از مادران شهدا به خاطر افکار گذشته‌اش درباره خانواده شهدا و در نهایت پوشش چادرش در حرم حضرت معصومه او را در کانون توجه قرار داد.

***

Fajr32

ایراد بزرگ بسیاری از ما در تحلیل دیگران و قضاوت اعمال و رفتارشان، نگاه مطلق‌انگار یا به قول معروف «صفر و یکی» است. یاد نگرفته‌ایم که در داوری‌مان نسبت به افراد آنها را مطلقاً موافق یا مخالف عقاید و دیدگاههای خود ارزیابی نکنیم. آدمها می‌توانند در هر جای طیفی که بین صفر تا صد شکل می‌گیرد ایستاده باشند.

از نگاه حقیر هیچ تعارضی میان عملکردهای متفاوت و ظاهراً متعارضی که در بالا ذکرش رفت نیست. این اشخاص نه عوض شده‌اند و نه دچار تحول. همه مصادیق حالات و اشکال مختلفی از یک اصل و شخصیت ثابت است. به هیچ عنوان نمی‌پذیرم که کسی بخواهد نیت‌خوانی کند و گریه مریلا زارعی یا ادای احترامش به مادران شهدا و بغض بابک حمیدیان و ابراز ارادتش به شهید وصالی را خدای ناکرده ظاهرسازی و ریا بشمارد؛ آن هم زمانی که مخالف‌خوانان عزیزتر و مقرب‌ترند. به عکس، بنده تمام اینها را صادقانه و ناشی از حال معنوی می‌دانم که به آنان دست داده است.

با این همه اما، هیچ‌گاه نباید انتظار داشت که فردا روزی، مثلاً بابک حمیدیان در فیلمی از دید ما ضد دفاع مقدس بازی نکند (چنان که در یک خانواده محترم بازی کرد) و یا مریلا زارعی در فیلمی نامناسب حضور نیابد. نباید متصور بود که دوره ظهور فیلمی همانند گزارش در کارنامه حاتمی‌کیا به پایان آمده یا عبدی‌پور هر چه فیلم بسازد در دفاع از غیرت ملی است.

مشکل آنجاست که اغلب ما حزب‌اللهی‌ها از اتمسفری که قشر هنرمند سینمایی در آن زیست و تنفس می‌کنند برداشت صحیحی نداریم. هنرمندان سینما به ویژه بازیگران در فضای حرفه‌ای خود کاملاً متفاوت از ما می‌اندیشند و تصمیم می‌گیرند. از همین رو بازی کردن برخی اشخاص مثلاً در فیلم قلاده‌های طلا یا اخراجیهای ۳، به معنای تأیید دیدگاه سیاسی سازنده و پیام این فیلمها نیست. همان‌طور که بازی در فیلم یک خانواده محترم ضرورتاً به معنای قصد توهین به شهدا و خانواده‌هایشان نیست.

این افراد معیارهایی دارند که در نوع خودش خاص و ویژه است؛ که البته ممکن است اشتراکاتی از قبیل عرق ملی یا حتی دینی باعث رفتارهایی شود که برای ما بیش از اندازه جذاب بنماید. نباید از یاد برد که هنرمندان اغلب احساساتی هستند، بنابراین عواطفشان را با رنگ و لعاب خاصی عرضه می‌کنند که شاید برای ما غلو شده به نظر برسد. این همه نباید باعث شود که دوستان حزب‌اللهی از فرط جوزدگی گمان برند که هنرمند مذکور اکنون یک فرد تحول یافته و فوق حزب‌اللهی است. پسندیده آن است که افراد را همان‌گونه که هستند بپذیریم و به آنان از این باب که انسان‌اند و هموطن احترام بگذاریم و هر چند عقایدشان را برنمی‌تابیم، هیچ‌گاه از دایره ادب و انصاف خارج نشویم. و از آن سو نیز با کوچک‌ترین نشانه مثبتی هوش از کف ندهیم.

***

اما ابراهیم حاتمی‌کیا؛ قطعاً دعوت و گزارش یک جشن نیز فیلمهای او بوده و هست. اما از آنجا که او فیلمش را به عموم عرضه کرده است، به خود اجازه می‌دهم درباره او و نسبتش با فیلمهایش داوری کنم.

حاتمی‌کیا مدعی است که در زمان حال تنفس می‌کند و دوست دارد که چنین باشد. در این مورد تظاهر یا ژستی نمی‌بینم. اما می‌توانم چنین تحلیل کنم که خود او هم متوجه نیست که در برخی حوزه‌ها (به ویژه مسائل خاص اجتماعی) فهمش دچار تعارض با اعتقادات و خاستگاه اصلی اوست. او دوست دارد دردهای اجتماع را به تصویر بکشد، اما حقیقت آن است که شاخکهایش گاهی دچار اشتباه می‌شود و او را دچار خطای در اجتهاد می‌کند در نتیجه اولویتها و ریشه‌ها را به درستی تشخیص نمی‌دهد. از همین رو برخی کارهای به ظاهر اجتماعی‌ترش چنان که باید و شاید مخاطب را جذب نمی‌کند و ماندگار نمی‌شود؛ تا جایی که حتی منتقدان منتسب به طیف روشنفکری نیز که از منظر سیاسی باید مدافع این دسته آثار او باشند نیز چنین ریسکی را نمی‌پذیرند و گاهی زبان به انتقاد از فیلمهایش می‌گشایند. اما به هر حال آقا ابراهیم حق دارد این فیلمها را نیز فرزندان خودش بداند. هر چه باشد اینها هم محصول تحولات فکری و تجربی و نمایانگر مقطعی از تقابلات درونی اوست.

از یاد نبریم که حاتمی‌کیا هیچ گاه برای جشنواره‌های خارجی فیلمی نساخت و امید داریم که بر همین منوال بماند.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

افتخار می‌کنم که سعادت دیدن فیلم «تنهای تنهای تنها» را در جشنواره فیلم فجر البته در مشهد داشتم. گرچه هیئت انتخاب خوش‌سلیقه(!) این اثر را تنها مستحق نمایش در بخش نگاه نو (مسابقه فیلم اولی‌ها) دانسته، اما این فیلم شهرستانی بسیار فراتر از حد انتظار است؛ یک فیلم فوق‌العاده و دوست داشتنی. فیلمی که گرچه در ظاهر می‌تواند از لحاظ تشابه در نقش اصلی یعنی یک پسر نوجوان با برخی فیلمهای دیگر مقایسه شود، اما به هیچ وجه نه درگیر روشنفکرزدگی رایج در دسته‌ای از این فیلمهاست و نه فضای فانتزی و کاریکاتوری دسته‌ای دیگر. تنهای تنهای تنها محرومیت را در محیط داستان انکار نمی‌کند، اما قرار نیست مطابق پسند جشنواره‌های خارجی بنالد و غر بزند. به عکس تصویرگر مقطعی از زندگی نوجوانی معمولی با دغدغه‌های ساده اما دارای غیرت و غرور است.

تماشاگر با رنجرو، پسرک بازیگوش، خیال‌پرداز و البته سخت‌کوش فیلم همراه می‌شود، به او اعتماد می‌کند، او را دوست می‌دارد، به حرفها و شیرین‌کاری‌هایش می‌خندد و از غصه او می‌رنجد. در چنین شرایطی وقتی فیلم ارزشهایش را فارغ از شعارزدگی بیان می‌کند، مخاطب می‌پذیرد و حتی تأیید می‌کند.

داستان، روایت پسرکی است که بازی قدرتهای جهانی، دوستی کودکانه او را تهدید می‌کند و از کودکی‌اش باز می‌دارد. قصه مردمی که تحولات سیاسی پرونده هسته‌ای ایران اثر مستقیم بر زندگی آنان دارد تا جایی که حتی منتظر شروع جنگ و حمله به محل زندگی‌شان هستند. روایت مردمانی عادی و درگیر زندگی روزمره که وقتی گمان بالا بردن قیمت و خلف وعده از روسها در ماجرای هسته‌ای می‌برند، ماهی‌هایشان را به جای کمپ روسها، سر جاده می‌فروشند و پسرکی را که با آنها دوستی کند سرزنش می‌کنند. تنهای تنهای تنها یک اعتراض بومی است به مناسبات ناعادلانه جهانی. نمونه یک فیلم مبتنی بر آموزه‌های دینی همچون عزت، نوع‌دوستی، غیرت و صلح‌طلبی.

Tanha

فیلم بیننده را بارها می‌خنداند، به وقتش از او اشک هم می‌گیرد و به دفعات او را تا مرز تشویق و دست زدن پیش می‌برد. وقتی فیلم تمام می‌شود تشویق ممتد تماشاگران را می‌بینی. اما تماشاگران همچنان نشسته‌اند و به صدای رنجرو در حال خواندن انشا در زمینه تیتراژ پایانی گوش می‌دهند و پس از آن دوباره تشویق ممتد. تیتراژ آغازین فیلم به شکلی زیبا بر روی یک آلبوم تمبر شکل گرفته است. تمبرهایی که در لایه زیرینشان اسباب افتخار و پز دولتمردان و سیاستمداران است و خاطره‌بازی‌اش مال کودکان. کاش رؤسای جمهور جهان حرفهای رنجرو را می‌فهمیدند.

به مدد فیلمنامه خوب و هوشمندانه، وقایع به تناسب در فیلم پخش شده است. داستان دارای افت و خیز و جذاب است و هیچ جای آن قابل پیش‌بینی نیست. این فیلم در حالی که نسبت به برخی فیلمهای مشترک در بخش سودای سیمرغ و نگاه نو برتری داشت، تنها در بخش فیلمهای اول به نمایش درآمد. به طور مثال برلین ۷- فیلم خوبی است، اما قطعاً رنجرو به مراتب برای مخاطب عام و خاص جذاب‌تر و به یادماندنی‌تر است.

حالا گرچه این فیلم در جوایز جشنواره مورد بی‌مهری واقع شد و احتمالاً در اکران نیز چنین خواهد شد، اما اینها از ارزش این شاهکار دیدنی سینمای ایران نمی‌کاهد. آقای عبدی‌پور، خدا قوت.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

«گهوراه‌ای برای مادر» به کارگردانی پناه‌برخدا رضایی، داستان لو رفته‌ای دارد. از همان ابتدا نشانه‌های مختلفی به راحتی پایان فیلم را قابل پیش‌بینی می‌کند. فیلم پر است از مستقیم‌گویی و شعار و طرح مباحث فلسفی و عرفانی به شکل خطابه. برخی از بازیگران از جمله دختر هم‌حجره نقش اصلی و یا مدیر حوزه علیمه خواهران، انتخاب مناسبی نیستند. بازیها و دیالوگها به ویژه در فضای حوزه گاهی خیلی خشک و رسمی است. تصویر ارائه شده در فیلم از حوزه علمیه خواهران و دختران طلبه با عالم واقعیت فاصله زیادی دارد.

کارگردان در گرفتن تصویر از نمای بالا زیاده‌روی کرده است، به نحوی که تماشاگر را آزار می‌دهد و این نکته را به زبان می‌آورد.

Gahvarehبا این همه فیلم خوبی‌هایی هم دارد؛ ایده کلی فیلم جالب توجه است، گرچه فیلمنامه نتوانسته آن را بپردازد و فیلم یکنواخت شده است. برخی تقابلها از قبیل سابقه تحصیلی، خانوادگی، مالی و محیطی با وضعیت فعلی نرگس، شخصیت اصلی فیلم، به شکل موجز و به زبان تصویر ارائه شده است و یا حتی سکانس روبرو شدن او با خواستگارش خالی از طنز نیست. موسیقی فیلم نیز مناسب است. حقیقت آنکه فیلم زنانه است. از همین روست که با همه ضعفها، عاطفه و لطافت نهفته در ذات فیلم، برخی بخشها، به ویژه سکانسهای مادرانه را دلپذیر می‌کند. شاید بتوان گفت تنها نقطه قوت فیلم همین سکانسهاست.

موضوع اصلی بی‌شباهت به طلا و مس نیست. آنجا مرد طلبه‌ای است که به خاطر بیماری همسر باید پیگیری مباحث اخلاقی‌اش را نادیده بگیرد و اینجا دختر طلبه‌ای که به خاطر بیماری مادر باید از سفر تبلیغی چشم بپوشد. اما حقیقت آن است که این فیلم ابداً قوت و جذابیت طلا و مس را ندارد و دو فیلم خیلی از هم دورند. فیلمنامه نتوانسته از حد برخی کلیشه‌ها در موضوع اصلی فیلم فراتر رود.

گهواره‌ای برای مادر می‌توانست، یک فیلم نیمه بلند یا کوتاه بسیار خوب از کار درآید. اکنون این اثر با ریتم کند و گاهی خسته‌کننده، یک فیلم تلویزیونی تمام عیار است و البته از خیلی آثار ارائه شده در صدا وسیما به ویژه آثار موسوم به مذهبی و مناسبتی برتر و بهتر.

به هر حال  این فیلم جزء معدود فیلمهایی است که در این سطح به مادران پرداخته است و حتی از به تصویر کشیدن بوسیدن پای مادر ابا نمی‌کند. همین نیز قابل تقدیر است.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

فیلم قصه عشق پدرم

نویسنده و کارگردان: محمدرضا ورزی

تهیه کننده: محمدرضا شریفی‌نیا

بازیگران: چنگیز جلیلوند، مصطفی زمانی، محمدرضا شریفی‌نیا، مهراوه شریفی‌نیا، بهنوش طباطبایی، امیریل ارجمند

قصه عشق پدرم، در همان سکانسهای اولیه سخن از عشق یک کودک دبستانی نسبت به خانم معلمش و آرزوی ازدواج با او به میان می‌آورد. عشقی که رقیب هم زیاد دارد، همه همکلاسی‌ها. ورزی پیش از این نیز در سریالهای تاریخی‌اش به اشکال مختلف، داستانهای عشقی را برای جذابیت، ضمیمه کلاسهای خشک تاریخش کرده است. اما این مورد آخر نوبر است. شکر خدا ممیزهای ارشاد چه سعه صدری پیدا کرده‌اند!

واقعیت آن است که شهادت و یا خانواده شهدا ابداً مسئله این فیلم نیست. اگر به جای مفقودالاثر شدن رضا، مثلاً ناپدید شدن را ـ‌حالا به هر دلیلی‌ـ جایگزین کنید، هیچ اتفاقی در سیر کلی داستان نمی‌افتد. البته همان یادکرد از شهادت و میهن‌پرستی نیز متأثر از نگاههای روشنفکری و تزئینی است.

در این فیلم نصف شخصیتها، به گونه‌ای دچار مشکل روانی‌اند؛ یا دچار توهم‌اند، یا دیگر آزار و یا افسرده و خوددرگیر! گرچه فیلم به مقام پدر تقدیم شده است، اما بیشتر به برخی فیلمهای روان‌شناسانه (که اخیراً در تلویزیون خیلی باب شده) شباهت دارد و ادای فیلمهای موسوم به معناگرا را در می‌آورد. حالا وسط فیلم، صحنه گیتارنوازی و خوانندگی امیریل ارجمند به سبک فیلمفارسی‌های این اواخر دیدنی است.

طبق معمول کارهای ورزی، نماهای متعدد از عمارتهای عهد قجری و دیالوگهای کارت‌پستالی به تقلید از علی حاتمی در این فیلم به وفور یافت می‌شود. فیلم در رسانه‌ها با موضوع تناسخ معرفی شده است. احتمالاً خارج از موضوع فیلم هم ورزی فکر می‌کند که روح علی حاتمی در او حلول کرده است و باید رسالت او را در تجلیل و تقدیس اشراف‌زادگان و شاهزادگان عهد مشعشع قاجار ادامه دهد و سخنان گنده‌تر از دهان به زبان بازیگرانش جاری سازد. بازیگران گاهی به جای سخن گفتن، به شکلی نچسب مشغول خطابه خواندن می‌شوند، دقیقاً مشابه سریالهای همین کارگردان. برخی صحنه‌های شعاری هم که جای خود دارد.

فیلم زمان دارد و جایی بیان می‌شود که از جنگ ۲۰ سال گذشته است؛ اما به تاریخش وفادار نیست و بار دیگری سخن از ۱۵ سال به میان می‌آید. جدا از آنکه برخی اجزای صحنه و وقایع مربوط به کودکی رضا در اوایل دهه۶۰، اصولاً مال آن دوران نیست.

فیلم برای پیش بردن داستان و تأمین تعلیق مورد نیاز، به بیننده دروغ می‌گوید. اتفاقاتی که اصولاً واقع نشده و بعد معلوم می‌شود که تخیلات شخصیت اصلی است، بدون هیچ قرینه‌ای مبنی بر وهم بودن، به عنوان جزئی از سیر داستان برای تماشاگر به تصویر کشیده می‌شود.

قصه عشق پدرم نه تنها ماندگار نیست بلکه در کارنامه ورزی نیز اتفاق تازه‌ای به حساب نمی‌آید. فیلم ساختن ورزی مثل دستپخت آشپز بی‌استعدادی می‌ماند که واو به واو کتاب دستورالعمل آشپزی را مثل یک بخشنامه خشک اداری عمل نموده، اما باز هم غذایش جا نیفتاده و هر جزئش یک طرف است.

ضمناً تا الآن در کل اینترنت یک عکس با کیفیت از فیلم یا پوسترش پیدا نمی‌شود.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره دو تا از فیلمهاست.

نگاهی به فیلم برلین ۷-

اولین فیلم رامتین لوافی اثر خوبی از کار درآمده است. فیلم ماجرای مهاجرت مردی عراقی و دو فرزندش به آلمان در پی حمله آمریکا و انگلیس به کشورشان است. مادر خانواده همان اوایل جنگ کشته شده است و بقیه افراد خانواده نیز هر یک درگیر مشکلاتی متأثر از جنگ شده‌اند.

Berlin -7فیلمنامه گرچه آرام به پیش می‌رود اما خوب و بدون زوائد است. خلاصه آنکه بر خلاف بسیاری فیلمها بی‌خودی به درازا نکشیده است. داستان ساده و فاقد پیچیدگی جدی است، اما با این همه خسته‌کننده نیست. یک درام خانوادگی با موضوع مهاجرت، از نوع بین‌المللی و دارای مضامین ضد استکباری که البته به ورطه شعار و سفارشی‌سازی نیفتاده است.

فیلم به خوبی توانسته در بستر داستان کلی، برخی فجایع حمله آمریکا به عراق را طرح نماید و متذکر شود که چگونه ظالم به جای مظلوم نشسته و مدعی شده است. و البته اینکه امنیت عجب گوهر گرانبهایی است.

با این همه نکته قابل تأملی در پایان این فیلم غمبار وجود دارد، جایی که پسرک بیمار زبان می‌گشاید و به عنوان امیدبخش‌ترین نقطه فیلم پایان نسبتاً خوشی را برای داستان رقم می‌زند. پسرک که بر اثر تبعات جنگ دچار بحران روحی شده و سخن نمی‌گوید، حالا پس از مدتها و در پی اقدامات درمانی در آلمان، با دیدن برف از سر شوق و به زبان آلمانی می‌گوید: «برف، برف». این نکته در کنار ارائه تصویر بسیار خوب و دوست‌داشتنی از آلمان و به نوعی ترجیح برلین با دمای منفی ۷ درجه به وطن (عراق)، به شدت ابهام‌برانگیز است.

***

نگاهی به فیلم استرداد

Esterdadاسترداد با سرمایه‌گذاری مستقیم بنیاد سینمایی فارابی تولید شده و ماجرای پرداخت غرامت شوروی به ایران به علت خسارات ناشی از جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند.

این فیلم به عنوان یکی از پروژه‌های فاخر سینمایی مطرح است. بازیگران و بازیهای در کل خوب، فیلمبرداری جذاب (به ویژه در مسکو، آن‌قدر که هوس می‌کنید سفری به آنجا داشته باشید)، طراحی صحنه و لباس بسیار مناسب و دیگر عوامل هیچ کدام نتوانسته جای خالی یک فیلمنامه جذاب و پر افت و خیز متناسب با موضوع اصلی را پر کند. داستان جذابیت دارد، اما نه آن‌قدر که عنوان پرطمطراق پروژه فاخر بر آن صدق کند. داستان به ویژه از جنبه حادثه‌ای و تم پلیسی‌اش دچار ضعف است، در حالی که این محور اصلی فیلم به حساب می‌آید. به هر حال این اثر از بسیاری فیلم و سریال‌های مشابه تاریخی بهتر، قوی‌تر و جذاب‌تر است و به جای یک کلاس تاریخ خشک و رسمی در بستری از ملودرام وقایع تاریخی را مرور نموده. اما باید پذیرفت که این یک اثر ماندگار نیست.

اقبال کم مخاطب به سینما حتی در پروژه‌های پرخرج، ثابت می‌کند آنچه تماشاگر را به سینما می‌کشاند، پول و امکانات و  زرق و برق نیست، بلکه همه اینها ابزاری برای جلوه بهتر داستان قوی و عوامل انسانی هنرمند و تواناست.

معلوم نیست تعریف مدیران دولتی از اثر فاخر چیست. آیا همین که یک فیلم داستانی تاریخی داشته باشد و به دلیل لوکیشن‌ها، لباسها و تجهیزات قدیمی و یا تولید بخشی از آن در خارج از کشور پرهزینه تمام شود، مصداق فیلم فاخر به شمار می‌رود؟ و یا اینکه فیلمی فاخر است که علاوه بر غنای محتوایی، ماندگار باشد و بتوان تا سالها از آن به عنوان نمونه‌ای موفق در جذب مخاطب یاد کرد؟ شاید بهتر باشد، مدیران دولتی به جای اصطلاح فاخر برای چنین فیلمهایی از عبارت گران‌قیمت یا مجلّل استفاده کنند.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

فیلم خاکستر و برف

کارگردان و نویسنده: روح‌الله سهرابی

تهیه کننده: فرهاد گلی

بازیگران: کامبیز دیرباز، قربان نجفی، سیامک ادیب، میترا حجار

خاکستر و برف، ایده خوبی دارد. گرچه موضوع اصلی فیلم یعنی بازگشت استخوانهای یک شهید و مادری منتظر و چشم به راه تکراری است، اما کلیشه نیست. دست کم فیلم توانسته با نگاهی ساده اما تاحدودی جذاب به موضوع بپردازد.

داستان فاقد پیچیدگی اما کم و بیش دارای تعلیق است. تا پایان فیلم چیزهایی وجود دارد که تماشاگر منتظر دانستن آن است. البته فیلمنامه نسبت به دیگر اجزای فیلم ضعیف است. داستان به خوبی پرداخت نشده است و به همین دلیل صحنه‌های زائدی دارد که کمکی به روند فیلم و داستان نمی‌کنند. به طور مثال، بگو مگوی دختر و پسر جوان در خانه دایی شهید که دقیقاً مشخص نمی‌شود کی هستند و بر سر چه بحث می‌کنند.

تا نیمه، فیلم کند پیش می‌رود و کم و بیش خسته‌کننده است و سپس کمی بهتر می‌شود و سرعت می‌گیرد. فیلم بعید است بتواند برخی تماشاگران کم‌حوصله‌تر را تا آخر بنشاند. واقعیت آن است که فیلم آن‌قدر کش آمده تا برسد به ۹۰ دقیقه. ضعف فیلمنامه و کم‌بنیگی داستان چه در کندی ریتم و چه در وجود بخشهای زائد مشهود است.

Khakestar o Barfبیننده تا پایان فیلم معطل دانستن چیزی است که اصولاً اهمیت چندانی در داستان ندارد و در پایان نیز پاسخ روشنی نمی‌گیرد. فیلم به گونه‌ای وانمود می‌کند که گویا بین احسان (کامبیز دیرباز) و ابراهیم (قربان نجفی) در خصوص شهادت داوود رازی است یا اینکه ابراهیم توطئه و خیانتی کرده است. حتی جایی احسان روشن کردن موضوع را موکول می‌کند به زمان آمدن پیکر داوود. سکانس مرور خاطرات احسان، روبرو شدن احسان با ریحانه خواهر داوود و ماجرای روایت تحریف‌شده ابراهیم از شهادت داوود و اینکه ریحانه این روایت را می‌پذیرد، مشخص می‌کند که ماجرا، حول حسادت ابراهیم به احسان و دروغی شکل گرفته است که او برای بیرون کردن رقیب از صحنه گفته است. اما فیلم به نحوی سعی دارد مخاطب را متقاعد کند که قضیه پیچیده‌تر است ولی در پایان هیچ پاسخی به این ابهام خودساخته نمی‌دهد.

از فیلمنامه که بگذریم، مابقی اجزای فیلم وضعیت بهتری دارند. بازی‌ها عموماً باورپذیر و روان است به جز احسان، شخصیت اصلی فیلم. قبول اینکه کامبیز دیرباز رزمنده و جانبازی است که حالا سالهاست در کسوت دیپلمات در روسیه به سر می‌برد، خیلی سخت است. اما ابراهیم و یحیی بازی خوب و قابل قبولی دارند. ابراهیم خصوصاً در ابتدای فیلم خیلی طبیعی مظلوم‌نمایی می‌کند، آنقدر که تماشگر هم تا میانه‌های فیلم با او همراهی می‌کند.

دیالوگها در کل بد نیست ولی گاهی کمی تصنعی به نظر می‌آید، خصوصاً جاهایی که قرار است شخصیتهای فیلم حرف فلسفی بزنند یا احیاناً شعاری بدهند.

چهره‌پردازی و طراحی لباس طبیعی و به دور از اغراق است. دوربین متناسب با فضای فیلم حرکتی آرام و ملایم دارد اما گاهی تکانهای ناگهانی که به لق زدن شبیه است، بیننده را آزار می‌دهد.

در سکانسی احسان در ایوان روی صندلی نشسته است و همزمان با صدای انفجار و شلیک در پس‌زمینه تصویر، خاطرات مربوط به زمان شهادت داوود را مرور می‌کند. کارگردان به خود زحمت نداده است تا همین سکانس کوچک را مثلاً در شهرک سینمایی دفاع مقدس بگیرد تا به جای یک فلاش بک واقعی بیننده با یک فلاش بک صرفاً صوتی مواجه نشود.

فیلم گاهی از آژانس شیشه‌ای تقلید می‌کند. به طور مثال در صحنه جدل ابراهیم و احسان در خانه دایی و یا مراجعه یحیی به بنیاد شهید. طعنه‌هایی که از سوی ابراهیم و برخی دیگر نسبت به شخصیت اصلی فیلم بیان می‌شود چیز تازه‌ای نیست. بارها در فیلمها و سریالهای مختلف مشابه این موضوعات مطرح شده است.

با این همه نباید از نظر دور داشت که این، اولین اثر سینمایی روح الله سهرابی است و به عنوان کار اول قابل قبول به نظر می‌رسد، به ویژه از جنبه کارگردانی. به هر حال این نکته مهمی است که اعصاب بیننده از دیدن فیلم خرد نمی‌شود و می‌تواند آن را تحمل کند.

فیلم هنگام نمایش تکاپوی بنیاد شهید برای برگزاری مراسم استقبال از شهیدان، تعریضی هم دارد به این سازمان و نگاه تشریفاتی و تزئینی دولتی به شهدا. و جمله‌ای که مسئول بنیاد به یحیی که جانباز است می‌گوید: «تا شما هستید، اینجا هست!».

تا پیش از سکانسهای پایانی فیلم تصویر روشنی از عزیز، مادر داوود نشان داده نمی‌شود و فقط گاهی صدای اوست که شنیده می‌شود. مادر شهید دیده نمی‌شود ولی باورپذیر است. بیننده در پایان فیلم او را می‌بیند که مشخصاً نابازیگر است و چند جمله‌ای از او می‌شنوید. اما در آغاز تیتراژ پایانی، بیننده متعجب و کمی بهت‌زده می‌شود؛ با تشکر از مادر شهید داوود منصوری.