فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.
فیلم خاکستر و برف
کارگردان و نویسنده: روحالله سهرابی
تهیه کننده: فرهاد گلی
بازیگران: کامبیز دیرباز، قربان نجفی، سیامک ادیب، میترا حجار
خاکستر و برف، ایده خوبی دارد. گرچه موضوع اصلی فیلم یعنی بازگشت استخوانهای یک شهید و مادری منتظر و چشم به راه تکراری است، اما کلیشه نیست. دست کم فیلم توانسته با نگاهی ساده اما تاحدودی جذاب به موضوع بپردازد.
داستان فاقد پیچیدگی اما کم و بیش دارای تعلیق است. تا پایان فیلم چیزهایی وجود دارد که تماشاگر منتظر دانستن آن است. البته فیلمنامه نسبت به دیگر اجزای فیلم ضعیف است. داستان به خوبی پرداخت نشده است و به همین دلیل صحنههای زائدی دارد که کمکی به روند فیلم و داستان نمیکنند. به طور مثال، بگو مگوی دختر و پسر جوان در خانه دایی شهید که دقیقاً مشخص نمیشود کی هستند و بر سر چه بحث میکنند.
تا نیمه، فیلم کند پیش میرود و کم و بیش خستهکننده است و سپس کمی بهتر میشود و سرعت میگیرد. فیلم بعید است بتواند برخی تماشاگران کمحوصلهتر را تا آخر بنشاند. واقعیت آن است که فیلم آنقدر کش آمده تا برسد به ۹۰ دقیقه. ضعف فیلمنامه و کمبنیگی داستان چه در کندی ریتم و چه در وجود بخشهای زائد مشهود است.
بیننده تا پایان فیلم معطل دانستن چیزی است که اصولاً اهمیت چندانی در داستان ندارد و در پایان نیز پاسخ روشنی نمیگیرد. فیلم به گونهای وانمود میکند که گویا بین احسان (کامبیز دیرباز) و ابراهیم (قربان نجفی) در خصوص شهادت داوود رازی است یا اینکه ابراهیم توطئه و خیانتی کرده است. حتی جایی احسان روشن کردن موضوع را موکول میکند به زمان آمدن پیکر داوود. سکانس مرور خاطرات احسان، روبرو شدن احسان با ریحانه خواهر داوود و ماجرای روایت تحریفشده ابراهیم از شهادت داوود و اینکه ریحانه این روایت را میپذیرد، مشخص میکند که ماجرا، حول حسادت ابراهیم به احسان و دروغی شکل گرفته است که او برای بیرون کردن رقیب از صحنه گفته است. اما فیلم به نحوی سعی دارد مخاطب را متقاعد کند که قضیه پیچیدهتر است ولی در پایان هیچ پاسخی به این ابهام خودساخته نمیدهد.
از فیلمنامه که بگذریم، مابقی اجزای فیلم وضعیت بهتری دارند. بازیها عموماً باورپذیر و روان است به جز احسان، شخصیت اصلی فیلم. قبول اینکه کامبیز دیرباز رزمنده و جانبازی است که حالا سالهاست در کسوت دیپلمات در روسیه به سر میبرد، خیلی سخت است. اما ابراهیم و یحیی بازی خوب و قابل قبولی دارند. ابراهیم خصوصاً در ابتدای فیلم خیلی طبیعی مظلومنمایی میکند، آنقدر که تماشگر هم تا میانههای فیلم با او همراهی میکند.
دیالوگها در کل بد نیست ولی گاهی کمی تصنعی به نظر میآید، خصوصاً جاهایی که قرار است شخصیتهای فیلم حرف فلسفی بزنند یا احیاناً شعاری بدهند.
چهرهپردازی و طراحی لباس طبیعی و به دور از اغراق است. دوربین متناسب با فضای فیلم حرکتی آرام و ملایم دارد اما گاهی تکانهای ناگهانی که به لق زدن شبیه است، بیننده را آزار میدهد.
در سکانسی احسان در ایوان روی صندلی نشسته است و همزمان با صدای انفجار و شلیک در پسزمینه تصویر، خاطرات مربوط به زمان شهادت داوود را مرور میکند. کارگردان به خود زحمت نداده است تا همین سکانس کوچک را مثلاً در شهرک سینمایی دفاع مقدس بگیرد تا به جای یک فلاش بک واقعی بیننده با یک فلاش بک صرفاً صوتی مواجه نشود.
فیلم گاهی از آژانس شیشهای تقلید میکند. به طور مثال در صحنه جدل ابراهیم و احسان در خانه دایی و یا مراجعه یحیی به بنیاد شهید. طعنههایی که از سوی ابراهیم و برخی دیگر نسبت به شخصیت اصلی فیلم بیان میشود چیز تازهای نیست. بارها در فیلمها و سریالهای مختلف مشابه این موضوعات مطرح شده است.
با این همه نباید از نظر دور داشت که این، اولین اثر سینمایی روح الله سهرابی است و به عنوان کار اول قابل قبول به نظر میرسد، به ویژه از جنبه کارگردانی. به هر حال این نکته مهمی است که اعصاب بیننده از دیدن فیلم خرد نمیشود و میتواند آن را تحمل کند.
فیلم هنگام نمایش تکاپوی بنیاد شهید برای برگزاری مراسم استقبال از شهیدان، تعریضی هم دارد به این سازمان و نگاه تشریفاتی و تزئینی دولتی به شهدا. و جملهای که مسئول بنیاد به یحیی که جانباز است میگوید: «تا شما هستید، اینجا هست!».
تا پیش از سکانسهای پایانی فیلم تصویر روشنی از عزیز، مادر داوود نشان داده نمیشود و فقط گاهی صدای اوست که شنیده میشود. مادر شهید دیده نمیشود ولی باورپذیر است. بیننده در پایان فیلم او را میبیند که مشخصاً نابازیگر است و چند جملهای از او میشنوید. اما در آغاز تیتراژ پایانی، بیننده متعجب و کمی بهتزده میشود؛ با تشکر از مادر شهید داوود منصوری.