پرش به محتوا

بایگانی

برچسب: سعید جلیلی

انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲، فارغ از نتیجه‌اش که غیرمنتظره می‌نمود، حاوی نکات مهمی است. آنچه در پی می‌آید برداشتهایی است از جوانب مختلف این واقعه سیاسی.

۱ـ در دو انتخابات مشابه با آمار شرکت‌کننده بین سی و پنج تا چهل میلیون نفر، تقلب و جابه‌جایی یک میلیون رأی راحت‌تر است یا یازده میلیون؟ مگر نه اینکه شبکه‌های خارجی از جلیلی یا قالیباف به عنوان گزینه نظام یاد می‌کردند که یکی از آنها قرار است بر کرسی ریاست جمهوری یازدهم تکیه بزند؟ طبعاً تقلبی در اندازه یک میلیون رأی به صورتی که رأی آقای روحانی لب مرز نباشد و در نتیجه انتخابات به دور دوم بکشد، برای نظامی که به ادعای سران فتنه سبز، تقلبی در سطح یازده میلیون رأی در کارنامه دارد، کاری به غایت آسان است؛ در این یک هفته هم که مهندسی آرای مورد ادعای مخالفان نظام به کمک می‌آمد و خطر نشستن روحانی بر صندلی ریاست قوه مجریه را دور می‌کرد! اگر قبلاً نظام چنین کاری کرده است، چرا دوباره چنین کاری نکند؟ ماجرا وقتی جالب می‌شود که آقای عارف با استناد به نحوه رأی آوردن آقای روحانی، از بسته شدن پرونده تقلب برای همیشه سخن می‌گوید. حال جای این سؤال از اصلاح‌طلبان و طرفدارانشان از جمله آقای عارف، باقی است که چه کسی پاسخ چنان تهمت سهمگینی را به نظام اسلامی و هزاران مجری و ناظر انتخابات ۸۸، خواهد داد؟ چه کسی هزینه‌های مادی، معنوی و آبرویی تحمیل شده بر نظام را جبران خواهد کرد؟ و چگونه می‌توان به این آسانی از بخشش سران فتنه ۸۸ سخن گفت؟!

۲ـ انتخابات مجلس پنجم که برگزار شد، طیف موسوم به راست، توانست اکثریت بسیار خوبی در مجلس به دست آورد. همین پیروزی، این طیف سیاسی را مطمئن ساخته بود که در انتخابات ریاست جمهوری ۷۶ نیز، گزینه مدنظرش یعنی ناطق نوری به راحتی بر جایگاه ریاست جمهوری خواهد نشست. اما نتیجه انتخابات دوم خرداد، به طرز شگفت‌آوری حکایت از شکست راست‌ها داشت. چپ‌ها با همراهی کارگزاران سازندگی انتخابات را بردند، چیزی که باورش حتی برای خودشان نیز سخت می‌نمود.

انتخابات مجلس نهم که برگزار شد، راست‌ها که حالا نام اصولگرا را یدک می‌کشند، پیروزی قاطعی به دست آوردند. حتی چهره‌های اصلاح‌طلبی همچون قدرت‌الله علیخانی، کواکبیان و خباز که برخی سابقه چندین دوره نمایندگی مجلس را داشتند نتوانستند اعتماد مردم را جلب نمایند. فضای غالب حکایت از رقابت درون‌گفتمانی طیفهای مختلف اصولگرا در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ و قطعیت انتخاب یکی از گزینه‌های اصولگرا به عنوان رئیس جمهور داشت. این «حقیر سراپا تقصیر» پس از انتخابات مجلس نهم، با ترس و لرز و احتیاط، چند باری با اشاره به تجربه ذکر شده در انتخابات مجلس پنجم و ریاست جمهوری هفتم، فرضی را با برخی مطرح ساختم مبنی بر اینکه علی‌رغم پیروزی اصولگرایان در انتخابات مجلس، نشستن چهره‌ای غیراصولگرا بر کرسی ریاست جمهوری یازدهم گزینه‌ای کاملاً محتمل است؛ فرضی که با نفی و انکار قطعی شنوندگان مواجه می‌شد. اما ۲۵ خرداد ۹۲، این فرض محقق شد، البته با رأیی که حتی به ۵۱ درصد نرسید.

11bardasht1

۳ـ «یکی بر سر شاخ، بن می‌برید»؛ این مصرع شیخ اجلّ، سعدی شیراز، مثل عملکرد اصولگرایانی است که پس از چندین دوره پیروزی در انتخابات شوراها و مجلس و در اختیار داشتن قوه مجریه در ۸ سال اخیر، به دست خود ریشه خود را زدند و مردم را متقاعد کردند تا به چهره‌ای رأی دهند که وابسته به آنان تلقی نشود.

بیش از ۲ سال است برخی اشخاص، گروهها و رسانه‌های اصولگرا با نادیده گرفتن مسائل اصلی کشور و بزرگ نمودن فرعیات، تمام تلاش خود را معطوف بر آن داشتند تا انحراف عمیق و جبران‌ناپذیر دولت را به اثبات برسانند و محمود احمدی‌نژاد را به هر طریقی خارج از دایره اصولگرایی قلمداد کنند. در حالی که در هر صورت مردم او را چهره‌ای برآمده از اصولگرایی می‌دانند و بد و خوب او را به پای این جریان می‌نویسند. در این انتخابات نیز تمام همّ و غمّ برخی داوطلبان که خواسته یا ناخواسته برچسب اصولگرا بر خود داشتند، تخریب دولت احمدی‌نژاد و برخی کاندیداهای متّصف به اصولگرایی بود.

محسن رضایی گرچه مدعی استقلال سیاسی است، اما مردم او را به دلایلی که بررسی آنها خارج از حوصله این بحث است، چهره‌ای با تفکر و گفتمان اصولگرایی می‌دانند. حال در عملکرد ایشان و آقای ولایتی دیگر نامزد اصولگرا تأملی کنید. شاید این دو نفر گمان می‌کردند با سیاه‌نمایی اوضاع کشور، تخریب دولت نهم و دهم و هجمه به سعید جلیلی و عملکردش در پرونده هسته‌ای و از طرف دیگر گرفتن ژست اعتدال، می‌توانند سبد آرای خود را سنگین‌تر کنند. غافل از آنکه این شیوه، گرچه در کاهش آرای دیگر نامزدهای اصولگرا مؤثر است، اما این آرا به سبد آنان سرازیر نمی‌شود بلکه به سوی داوطلب طیف مقابل گسیل خواهد شد که آن هم در روز انتخابات تنها یک مصداق به نام حسن روحانی داشت. داوطلبی که سابقه و طیف‌بندی سیاسی‌اش بیشتر با اعتدال مورد ادعای آقایان همخوانی دارد.

این دو نفر در تخریبهایشان به ویژه در حوزه سیاست خارجی حتی گاهی از عارف و روحانی نیز پیشی می‌گرفتند. مردم عملکرد احمدی‌نژاد و دولتش را نه مسئله‌ای در حیطه اشخاص، که حاصل عملکرد اصولگرایان تلقی می‌نمایند. طبیعی است مردم به جریانی که حتی به خود رحم نمی‌کند، اعتماد نخواهند کرد و به سوی کسانی می‌روند که به جای جابه‌جایی اشخاص در یک گفتمان خاص، جابه‌جایی گفتمان را مطرح می‌سازند.

حال شاگرد هاشمی رفسنجانی، با رأیی شکننده، کلید در دست، پای به ساختمان پاستور خواهد گذاشت تا کاری را که استادش در سال ۸۴ نتوانست به سرانجام رساند، پی بگیرد.

۴ـ برخی رسانه‌های اصولگرا مطمئن از پیروزی حتمی اصولگرایان، به جای طرح دیدگاهها و امتیازات داوطلب مدنظر خود و یا نقد جریان رقیب، بخش زیادی از نیرویشان را معطوف نقد و تخریب سعید جلیلی نموده بودند. کار به جایی رسید که یک سایت به ظاهر اصولگرا، در اقدامی هماهنگ با مشی اصلاح‌طلبان و شبکه‌های بیگانه، بخش ویژه‌ای را به نقد (بخوانید تخریب) دبیر شواری عالی امنیت ملی، سعید جلیلی، اختصاص داده بود؛ به جای آنکه چنین سیاستی را در قبال کاندیداهای طیف مقابل به کار گیرد و علی‌رغم اختلاف نظر و سلیقه با دیگر کاندیداهای اصولگرا، از چالش با آنان بپرهیزد؛ چنان‌که در طرف مقابل، آقایان عارف و روحانی در مناظره‌ها کمترین چالشی با هم نداشتند.

البته حالا این رسانه‌های اصولگرا، چهار سال وقت دارند که سابقه و لاحقه آقای روحانی را نقد کنند.

۵ـ مبنای تبلیغ محسن رضایی در هر دو دوره انتخابات ۸۸ و ۹۲، تصویر وضعیتی اسفبار و در لبه پرتگاه از کشور و در مقابل ارائه چهره‌ای نجات‌بخش از خود بوده است. از سوی دیگر محسن رضایی که پیش از این و در انتخابات ۸۸، ادعاهای عجیبی درباره دخالت خود در اداره کشور طی ادوار مختلف مطرح می‌ساخت، این بار در فیلم تبلیغاتی‌اش سخن از کشف شهیدانی مثل باکری، همت و باقری به میان آورد و در پایان مناظره سوم تلویزیونی نیز صریحاً مدعی تربیت اشخاصی چون شهیدان مذکور و قالیباف و جلیلی شد!

امام خمینی با آن عظمت و حق بزرگی که بر ملت ایران دارد، هیچ‌گاه نه ادعا کرد که منجی ایران بوده است و نه مدعی شد که جوانان انقلابی را خود تربیت کرده است. او تنها اسلام ناب را منجی و مربی می‌دانست. حال آقای رضایی را، که خود نهایتاً شاگرد کوچکی است در مکتب خمینی کبیر، چه رسد به چنین گزافه‌هایی؟!

۶ـ علی‌اکبر ولایتی، تنها در گذشته سیر می‌کند. برنامه‌هایی که با حضور او و حول موضوع تمدن اسلامی در شبکه چهار و این اواخر یک پخش می‌شد، تماماً سخن از گذشته بود. مستند تبلیغاتی اولش کاملاً در گذشته بود. سخنانش در برنامه‌های تبلیغاتی صدا و سیما نقل اتفاقات گذشته و خاطراتی پراکنده بود. حرفی برای آینده نداشت. شاید وضعیت وی به عنوان چهره مورد حمایت شخصیتهای راست سنتی، حال و روز کنونی این طیف سیاسی را بهتر به نمایش گذاشته باشد. طیف سیاسی‌ای که دیگر پایگاه اجتماعی بالایی ندارد، اما اموراتش را با لابی و زد و بند (از جمله قهوه خوردن با برخی) پیش می‌برد.

نکته دیگر اینکه اگر اخبار منتشره درباره درخواست برخی بزرگان اصولگرایی از آقای ولایتی، مبنی بر کناره‌گیری از انتخابات صحیح باشد، سؤالات جدی در خصوص ادعاهای وی مبنی بر ترجیح نظر بزرگان به وجود خواهد آمد. به نظر می‌رسد ولایتی خواسته یا ناخواسته خدمت بزرگی به جریان مقابل کرده باشد.

۷ـ نتیجه انتخابات دوم خرداد ۷۶، اعلام می‌شود؛ بلافاصله کاندیدای راست، ناطق نوری طی پیام تبریکی به خاتمی، نتیجه انتخابات را می‌پذیرد. ۱۶ سال بعد، نتیجه انتخابات بیست و چهار خرداد ۹۲ اعلام می‌شود؛ کاندیداهای اصولگرا در اولین فرصت به طرق مختلف؛ چندباره تبریک می‌گویند. حال این را مقایسه کنید با مواضع و اقدامات کروبی در انتخابات ۸۴ و ۸۸ و موسوی در سال ۸۸‌. گرچه طیف اصلاح‌طلب داعیه دموکراسی‌خواهی‌شان گوش فلک را کر کرده است، اما گویا راست قدیم و اصولگرایان فعلی در التزام به قواعد دموکراسی و رقابت سیاسی علی‌رغم همه انتقاداتی که به آنان وارد است، نمره بسیار بهتری می‌گیرند. رأی مردم، احترام به قانون و رعایت قواعد دموکراتیک، تنها زمانی اهمیت دارد که به نحوی منافع اصلاح‌طلبان را تأمین کند.

آقای هاشمی رفسنجانی سال ۸۴ و در پی شکست از احمدی‌نژاد در دور دوم انتخابات، مواضعی گلایه‌آمیز اتخاذ نمود. مواضع و عملکرد وی در انتخابات ۸۸ نیز، نیاز به یادآوری ندارد. حال ایشان با کمال مسرت، از نتایج انتخابات ۹۲ استقبال می‌کند. قدما در چنین مواردی می‌گفتند: «قربان شوم خدا را، یک بام و دو هوا را!»

11bardasht2

۸ـ اگر مقایسه‌ای کنید میان مواضع جناح راست قدیم و اصولگرای امروز هنگام شکست در ادوار مختلف انتخابات ریاست جمهوری، مجلس و شوراها، با مواضع چپ قدیم و اصلاح‌طلب امروز در موقعیت مشابه، به نتایج جالبی می‌رسید. اصولگرایان یا همان راستی‌های سابق عموماً ضمن پذیرش شکست، به نقد خود می‌پردازند و مهم‌ترین عامل شکست را عملکرد و خطاهای خود و نهایتاً استفاده رقیب از این خطاها می‌دانند. اما اصلاح‌طلبان معمولاً ریشه و دلیل شکست را خارج از حیطه خود جستجو می‌کنند؛ مهندسی آراء، حذف چهره‌های اصلی از سوی حاکمیت، تقلب، نبود آزادی بیان، عوام‌فریبی، اختناق و امثال اینها دلایلی است که اغلب، حضرات اصلاح‌طلب برای توجیه شکست خود برمی‌شمرند! جالب است، نه؟!

۹ـ اکنون و پس از پایان انتخابات راحت‌تر می‌شود نقدی هم به عملکرد شورای نگهبان زد. اعلام نشدن صلاحیت آقای هاشمی، چنان شایسته و مطلوب جلوه نکرد. هزینه‌های این ماجرا بیشتر از فوایدش به نظر می‌رسد.

از طرفی چگونه می‌شود صلاحیت مهندس غرضی پس از ۱۶ سال دوری از مصادر اجرایی، آن هم با سابقه مدیریتی دارای ابهام، احراز می‌شود و در مقابل صلاحیت شخصی مثل مهندس سعیدی‌کیا به عنوان وزیری پرسابقه، خوشنام و موفق احراز نمی‌شود؟! کاش می‌شد شورای نگهبان در این‌گونه موارد شفاف‌سازی کند.

۱۰ـ بنا بر آنچه آمد، اصولگرایان اگر کمی خرد سیاسی خود را به کار گیرند، از هم‌اکنون باید به شدت مراقب تکرار تجربه مجلس ششم باشند. هیچ بعید نیست که از دل دولت اعتدال‌گرای دکتر روحانی، فرصت‌طلبانی سر برآورند و عزم قبضه مجلس دهم به سود مطامع خود کنند.

۱۱ـ حالا بهتر می‌شود درباره مصوبه مجلس هشتم مبنی بر همزمانی انتخابات شوراها با ریاست جمهوری قضاوت کرد. چنان که پیش‌بینی می‌شد، شوراها به پای انتخابات ریاست جمهوری ذبح شد. غلبه فضای پرهیاهو و سیاسی انتخابات ریاست جمهوری، افزایش اعضای شوراها و تعدد کاندیداها به ویژه در شهرهای بزرگ، فرصت هر گونه بررسی، ارزیابی و تصمیم‌گیری صحیح را در مدت یک هفته تبلیغات داوطلبان شوارها، از عامه مردم سلب نموده بود. مردم به وضوح در برابر انتخابات شوراها سرگردان بودند. نتیجه آنکه خصوصاً در شهرهای بزرگ، حجم زیادی از برگه‌های رأی به صورت سفید به صندوقها ریخته شد و بقیه برگه‌ها نیز اغلب حاوی اسامی کمتری از تعداد مورد نظر بود. حاصل چنین انتخاباتی، انتخاب اعضای شوراها با آرائی بسیار پایین شد که اغلب همین اشخاص نیز متکی به فهرستهای سیاسی موفق به کسب رأی و ورود به شوراها شدند.

این یادداشت پیش از این در پایگاه نماینده منتشر شده است.

همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، سومین مناظره ۸ داوطلب ریاست جمهوری، به مراتب داغ‌تر و جذاب‌تر از دو مناظره قبلی بود. چه از لحاظ تجربه بیشتر در اجرا و کاهش نواقص و چه از جنبه موضوع مناظره یعنی مسائل سیاست داخلی و خارجی که اکنون پرمناقشه‌تر از هر زمانی مورد توجه است.

فارغ از اینکه مناظره سوم احتمالاً تأثیر مثبتی در افزایش مشارکت عمومی در انتخابات خواهد گذاشت و طبعاً کمک زیادی به مردم برای انتخاب نامزد مورد نظرشان خواهد کرد، این یادداشت از نگاهی دیگر به این مناظره می‌پردازد.

آنچه در مناظره‌های قبلی نیز کمابیش و به شکلی کم‌رنگ بروز داشت و در این برنامه به صورت عینی‌تر و واضح‌تر مشاهده شد، تقابل گفتمانها بود. تقابل میان گفتمان «کسب قدرت به هر قیمت» و گفتمان انقلاب اسلامی. حقیقت آن است که اغلب داوطلبان در مناظره سوم، از هیچ حربه‌ای برای اثبات خود چشم‌پوشی نکردند.

برخی داوطلبان تمام توان خود را برای سیاه‌نمایی و نشان دادن چهره‌ای تاریک و کدر از کشور به کار بستند و راه حل را بازگشت به دوران مشعشع(!) اصلاحات و یا سازندگی بیان کردند. برخی دیگر نیز کشور را بر لبه پرتگاه دانستند و تصویری از یک منجی و ابرمرد بی‌طرف که توان تشکیل دولتی فراگیر دارد، از خود ارائه نمودند. تعداد بیشتری از داوطلبان همه سعی خود را بر اعتدال‌نمایی و ارائه چهره‌ای فراجناحی، مقبول و میانه‌رو از خود معطوف نمودند تا آنجا که تعدادی حاضر شدند به رغم سوابق و ادعاهای انقلابی گذشته، در موضع انفعال، به شکل تلویحی نسبت به جبهه استکبار اظهار ضعف نمایند.

از سویی تقابل میان برخی داوطلبان منجر به درگیری صریح آنان به صورت شخصی و حتی افشاگری درباره سخنان بیان‌شده در جلسات محرمانه شد. کار تا آنجا ادامه یافت که برخی حتی از استناد به خاطرات شخصی و نقل قولهای نامعتبر برای اثبات خود و نفی دیگران پرهیز نکردند. نام آوردن از یکایک اقوام و همین‌طور اصناف و مشاغل، از زنان و رانندگان و بازاریان گرفته تا پیراپزشکان و ایثارگران، به امید جلب آراء، خود نمایش تأثربرانگیز و مأیوس‌کننده دیگری بود.

تأکید برخی نامزدها بر مسائل جزئی و مصادیق ریز و ذکر نام بعضی اشخاص گویای آن است که این افراد ضمن آنکه سخن تازه‌ای ارائه نمی‌دهند، نگاه کلان و منسجمی نیز به مسائل کشور ندارند و نتوانسته‌اند شبکه مسائل، نقاط قوت و ضعف و فرصتها، تهدیدات و آسیبها را بازشناسند و برای جلب رأی و نظر مردم، متکی بر تحریک احساسات و ایجاد هیجان کاذب عمل می‌کنند. برخی اشخاص حتی در طول برنامه نیز دچار تعارضات جدی در اظهار نظر شدند. بزرگواری در جایی ایران را حتی قدرت منطقه‌ای به حساب نمی‌آورد و در جایی دیگر بر ترس دستگاههای جاسوسی غرب از ارتباط یافتن مردم کشورهای مسلمان و فعالان بیداری اسلامی با ایران سخن می‌گوید و به این سؤال پاسخی نمی‌دهد که اگر ایران قدرتی ندارد، چرا باید غرب از ارتباط مسلمانان با ایران بهراسد!؟

Monazere

در این میان، روش و منش آقایان حداد عادل و جلیلی در مناظره قابل تأمل و توجه است. این دو داوطلب به جای طرح خود و ارائه چهره‌ای نجات‌بخش از خود، به بیان دیدگاهها و عقایدشان در پیشگاه قضاوت مردم پرداختند. این بزرگوران در نقد دیگر داوطلبان به جای آنکه اشخاص را نقد کنند، عملکرد اشخاص و جریانات و گفتمانهای سیاسی را که داوطلب بدان منسوب است صریحاً نقد و بررسی نمودند. اتکاء این آقایان نیز یا به مستندات مکتوب بود و یا خاطرات جمعی. یعنی به جای آنکه دست به افشاگری محتوای گفتگوهای محرمانه یا دوستانه بزنند و خاطرات بستنی‌خوری با این و آن و یا نقل قولهای دست چندم را نقل کنند، اندیشه‌ها و عملکردهای ثبت شده در منابع مکتوب و یا خاطره جمعی مردم را بازخوانی کردند؛ آن هم غالباً با رویکرد جریانات سیاسی و نه اشخاص.

نقطه قوت و مزیت حضور آقایان حداد عادل و جلیلی در مناظره سوم این بود که این دو نفر، خودشان بودند؛ سعی نکردند برای جلب رأی به آنچه نیستند تظاهر کنند و مردم را بفریبند و صریح و با شجاعت آنچه را حق می‌دانستند بیان نمودند.

به نظر می‌رسد، همین تفاوت رویکرد در مناظره، می‌تواند تفاوت گفتمانی این دو جبهه را مشخص سازد. گفتمان اشرافیت که مبنایش کسب رأی و قدرت حتی به قیمت سازش و یا ورود به مسائل و درگیریهای شخصی است و در مقابل گفتمانی که دغدغه‌اش بازخوانی و تبیین آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی است، حتی اگر رأی نیاورد.

در شرایط حاضر که از آن به پیچ تاریخی یاد می‌شود، کشور نیاز به رئیس جمهوری دارد که ضمن توان مدیریتی، دارای اعتماد به نفس، صریح، صادق و شجاع باشد، از بیان عقیده‌اش نهراسد و به ملامت دیگران نیندیشد. رئیس جمهور مظهر اقتدار ملی است، بنابراین نه از موضع ضعف که باید از موضع اقتدار مبتنی بر لطف الهی و پشتیبانی مردم، به جهان بنگرد.

این یادداشت پیش از این در پایگاه مجلس ایران منتشر شده است.

مهر سال ۸۳ و در آستانه انتخابات نهم ریاست جمهوری، فرزند شهید مطهری که حالا نمایند مجلس هفتم بود، در نامه‌ای سرگشاده خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی نوشت: « از قرار معلوم، تصمیم گرفته‌اید که در صورت لزوم پا به عرصه انتخابات ریاست جمهوری بگذارید و کاندیدا شوید. اینجانب به دلایلی که برخی از آن‌ها ذیلاً ذکر می‌شود، پیشنهاد می‌کنم که پا به این عرصه نگذارید… اکثر فرزندان و برخی نزدیکان شما در کارهای اقتصادی وارد شده‌اند و این امر در صورتی که جنابعالی رئیس جمهور شوید موجب افزایش شایعات خواهد شد. همچنین تحمل جنابعالی در مقابل انتقاد آشکار و مطرح در رسانه‌ها اندک است گرچه انتقادات خصوصی را راحت‌تر می‌پذیرید، و این امر یک نقطه منفی برای یک رئیس جمهور است و باعث پیدایش گروه‌های سیاسی نیمه مخفی می‌شود.»

گرچه پیش از این انتقادات صریح و تند علی مطهری از اصلاح‌طلبان باعث شده بود تا کم و بیش به عنوان یکی از چهره‌های شناخته‌شده طیف اصولگرا مطرح شود، اما نامه مذکور که صریحاً از هاشمی می‌خواست داوطلب ریاست جمهوری نهم نشود، باعث شد طرفداران هاشمی و طیف موسوم به اصلاح‌طلب علی مطهری را بیش از پیش به عنوان یکی از چهره‌های تندرو اصولگرا معرفی نمایند.

کاریکاتور از آقای عباس گودرزی

کاریکاتور از آقای عباس گودرزی

اکنون اما داستان به شکل دیگری است. گرچه مطهری مدعی است که تغییر نکرده، اما نه تنها سخنان و مواضعش بلکه جبهه‌ای که او در آن ایستاده نیز به کلی تغییر یافته است. نگارنده از فرط خوشبینی تا مدتی پیش مشکل علی مطهری را صرفاً ساده‌لوحی و نداشتن استعداد تحلیل سیاسی می‌دانست، اما عملکرد سالیان اخیر او خبر از در افتادن او در مسیر لجاجت می‌دهد. گویا علی مطهری به هر دلیلی احساس می‌کند که باید همواره مخالف باشد؛ حال با چه کسی و چه چیزی، ظاهراً چندان اهمیتی ندارد.

بد نیست آقای مطهری که کشور را در شرایط اضطرار و خطر می‌بیند، به این سؤال پاسخ دهد که تفاوت هاشمی ۹۲ با ۸۴ چیست؟ هاشمی ۹۲ چه مزیتی نسبت به سال ۸۴ دارد که چنین برای رسیدن او به ریاست جمهوری سینه چاک می‌کند؟ جز آنکه به طور طبیعی از لحاظ توانایی و نشاط افت کرده است و علاوه بر آن دو نفر از فرزندانش نیز محکوم و یا در مظان اتهامات امنیتی و مالی هستند؟ آیا او انتقادپذیرتر شده است؟ آن هم در حالی که ماههاست سایتها و نشریات مختلف از جمله سایت رسمی آقای هاشمی رفسنجانی به مجیزگویی و قدیس‌سازی از او مشغول‌اند.

 آقای علی مطهری که این همه داعیه اعتدال دارد، تندخویی‌هایش از جمله ماجرای بی‌ادبی خود نسبت به نام خانوادگی نماینده مردم تهران در مجلس و فحاشی به او را چگونه توجیه می‌کند؟

اما ماجرای اعلام داوطلبان احراز صلاحیت‌شده برای انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، برگ دیگری از شاهکارهای آقای مطهری را ورق زد. آیا احترام و تمکین به قانون و نهادهای قانونی و تبعیت از آن تنها شایسته رئیس جمهور کشور است؟

آقای مطهری چقدر وقت صرف کرده است تا کشف کند که هاشمی می‌تواند مشمول حکم حکومتی برای تأیید صلاحیت شود و مشایی نه؟ تا این کشف مهم را در انشای کودکانه‌اش که تحت عنوان نامه به رهبر انقلاب منتشر شده است، تذکر دهد. آیا برای کشفی چنین عمیق از فرد دیگری هم کمک گرفته است؟

بد نیست آقای مطهری توضیح دهد که چرا در دوران جنگ علاوه بر حضور در سنگر علم و دانش، هیچ‌گاه برای حضور در نبرد با حرامیان بعثی احساس تکیف نکرده است. و البته با این اوصاف آیا با خود اندیشیده است که اگر جانفشانی رزمندگان و بسیجیان نبود، اکنون دیگر کسی نمی‌توانست به پدرش، شهید والامقام مرتضی مطهری، به عنوان یکی از نظریه‌پردازان انقلاب افتخار نماید و دیدگاههایش را طرح نماید.

علی مطهری از چه جایگاهی به خود اجازه می‌دهد چنین اظهارات زشت و مشمئزکننده‌ای را درباره سعید جلیلی به عنوان جانباز جنگ تحمیلی ابراز کند؟

چه خصومتی باعث می‌شود تا وی حرمت اندیشمندی فرهیخته، آرام و مؤدب همچون دکتر حداد عادل را نادیده بگیرد و به او توهین کند؟ شاید جرم این دو بزرگوار و البته دیگرانی که پیش از این مخاطب زبان تیز و پرخاشگر علی مطهری شده‌اند این باشد که چون او، آقازاده نیستند!

آقای مطهری باید نگاهی به جایی که اکنون ایستاده است بیندازد و آن را با گذشته‌اش مقایسه کند و از سرنوشت کسانی مثل احسان طبرزدی، اکبر گنجی، محسن مخملباف و محمد نوری‌زاد عبرت بگیرد و بداند که در سرای عقبی از فضل پدر او را حاصلی نخواهد بود. مباد آنکه مصداق این حدیث شویم که:

لا یُرَی الجاهلُ الّا مُفرِطاً أو مُفرِّطاً

نادان جز در حال افراط و زیاده‌روی و یا تفریط و کندروی دیده نمی‌شود.

نهج البلاغه/ حکمت ۷۰

این یادداشت پیش از این در پایگاه مجلس ایران منتشر شده است.

این یادداشت در: شبکه خبر دانشجویان البرز