پرش به محتوا

بایگانی

برچسب: فیلم

از الف تا چ درباره فیلم حاتمی‌کیا

یادداشت زیر را همان ایام اکران «چ» در سینماها نوشته بودم؛ اما به دلایلی توفیق انتشارش دست نداد. حالا هفته دفاع مقدس، عرضه این فیلم به شبکه خانگی و البته صحبت‌های اخیر حاتمی‌کیا در برنامه هفت و اختتامیه جشنواره مقاومت، همه و همه بهانه‌های خوبی است برای توجیه تنبلی حقیر و انتشار دیرهنگام آن. این یادداشت یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳ در روزنامه شهرآرا منتشر شده است.

الف ـ فیلم «چ» بازگشت قدرتمندانه ابراهیم حاتمی‌کیا به اوج است. به دلایل این اوجِ دوباره، خواهم پرداخت، اما آنچه باید گفت اینکه «چ» فیلمی ارزشمند است. حاتمی‌کیا در این فیلم تمام تلاشش را کرده تا نه کم بگذارد و نه زیاده‌روی کند. تک و توک شوخی‌های فیلم به فضای احساسی و عاطفی آن لطمه نزده است. حاتمی‌کیا از صحنه‌های اکشن و حتی کم و بیش دلهره‌آور و دلخراش به قدر کفایت و بدون آنکه به لطافت فیلم و چمرانش خدشه‌ای وارد کند، بهره برده است. فیلم تاریخ هم می‌گوید، بدون آنکه شبیه کلاس تاریخ شود و یا خطابه بخواند. موسیقی در خدمت فیلم درآمده است و جلوه‌های ویژه گرچه گاهی سهمگین، اما در خدمت باورپذیری فیلم است. فیلم دیالوگ‌های زیبا و ماندگاری دارد که البته تصنعی نیست. اجزای «چ» به اندازه و در جای مناسب چیده شده است. بازی‌ها نیز کم‌نقص و دلنشین است. یک سینمای با استاندارد مطلوب حرفه‌ای!

ب ـ جلوه‌های ویژه «چ» از قوت خوبی برخوردار است و بجا و هنرمندانه استفاده شده است. به ویژه صحنه سقوط هلی‌کوپتر آن‌قدر باورپذیر است که نفَس در سینه حبس می‌شود؛ حادثه‌ای که شهید چمران نیز در بیان خاطراتش از وقایع پاوه، بر آن تأکید خاصی دارد. سکانس‌های نظامی و جنگ خیابانی نیز به فهم عینی مخاطب از وقایع و سطح درگیری‌های داخلی پس از پیروزی انقلاب کمک شایانی می‌کند. جلوه‌های ویژه و یا صحنه‌های جنگی و اکشن در خدمت روایت داستانی فیلم به کار گرفته شده است.

پ ـ به عکس سریال‌های زندگینامه‌ای و شخصیت‌محور موفق ایرانی همچون امام علی، امیرکبیر، کوچک جنگلی، مختارنامه، شوق پرواز، نردبام آسمان و چندین عنوان دیگر، در سینما دستمان از آثار قوی و مقبول این گونه، تقریباً خالی است. داستان «چ» تنها روایتگر دو روز از زندگی چمران حول محور حوادث پاوه است؛ خود حاتمی‌کیا نیز مدعی نیست که این اثر تمام ابعاد وجودی چمران را به تصویر می‌کشد. با این حال به نظر می‌رسد فیلم به فراخور ایجازش، توانسته اشاره‌هایی به برخی از وجوه شخصیتی چمران داشته باشد. «چ» ضمن وفادار ماندن به بیان تصویر، عرفان، مظلومیت، قاطعیت، لطافت، قدرت مدیریت، شجاعت، صبر و استقامت چمران را هر چند گذرا مرور می‌کند. به هر حال «چ» بنا نیست بیش از یک حرف از شخصیت چمران را تصویر کند. با این همه دو چیز کار ابراهیم حاتمی‌کیا را برای باورپذیر نمودن چمرانش سخت کرده است. یک اینکه بسیاری از بینندگان، پیش از این، صدا و تصاویر به جا مانده از آن شهید را شنیده و دیده‌اند و طبیعی است که ناخودآگاه چمران «چ» را با چمران واقعی مقایسه کنند. نکته دیگر آنکه فریبرز عرب‌نیا نیز در ذهن اغلب مخاطبان مساوی با مختار است و طبعاً این احتمال وجود دارد که تصویر و به ویژه صدای او در ذهن بیننده، به جای چمران، مختار را تداعی کند.

ت ـ یکی از نکات قابل تأمل «چ» از حیث محتوا مرور گذرا بر ماجرای دل کندن چمران از زن و فرزند و زندگی در آمریکا و وقف کردن خود برای مبارزه و نجات شیعیان لبنان است. همان دل کندنی که چه بسا دلیل جاودانه شدن چمران شد.

27

ث ـ هنوز خیلی‌ها معتقدند برخی فیلم‌های حاتمی‌کیا از جمله «دعوت» و «گزارش یک جشن» متعلق به سینمای اصیل او نیست. این اعتقاد تنها در بین یک طیف خاص اعتقادی و سیاسی طرفدار ندارد، بلکه منتقدان منتسب به جریان‌های روشنفکری نیز تمایل چندانی برای دفاع از این فیلم‌ها ندارند. با این همه حاتمی‌کیا مصرّانه از این فیلم‌ها دفاع می‌کند. به هر حال آقا ابراهیم حق دارد این فیلم‌ها را نیز فرزندان خویش بداند. هر چه باشد اینها هم محصول تحوّلات فکری و تجربی و نمایانگر مقطعی از تقابلات درونی اوست. اما این حق برای دیگران هم وجود دارد که فهم حاتمی‌کیا از برخی مسائل خاص اجتماعی را دچار تعارضاتی با اعتقادات و خاستگاه اصلی او ببینند و همین تعارضات را پدیدآورنده نوعی دوگانگی و سرگردانی در آثار او ارزیابی کنند. شاید از همین روست که برخی کارهای به ظاهر اجتماعی‌ترش چنان که باید و شاید مخاطب را جذب نمی‌کند و ماندگار نمی‌شود. نمی‌توان مطمئن بود که حاتمی‌کیا مشابه دعوت یا گزارش را نخواهد ساخت، اما آنچه مسلّم است اینکه ابراهیم حاتمی‌کیا تاکنون برای جشنواره ـ به ویژه از نوع خارجی‌اش ـ فیلم نساخته است.

ج ـ یکی از ویژگی‌های «چ» که جزء مهم‌ترین عوامل توفیق آن به حساب می‌آید، وجود مؤلفه‌های اختصاصی سینمای حاتمی‌کیا در آن است. از جمله تقابلاتی از جنس آنچه در اغلب فیلم‌های حاتمی‌کیا و البته پررنگ‌ترش را در «آژانس شیشه‌ای» دیده‌ایم. در آژانس «حاج کاظم» با جماعتی روبروست که جز یکی دو نفر بقیه او را در جبهه مقابل خود می‌بینند و خود را از او طلبکار می‌دانند، اما اینجا «چمران» در مقابل کسانی است که گرچه با او در یک جبهه‌اند و به حسب ظاهر باید حرف او را بفهمند، اما به دلیل پیچیدگی شرایط و مسئولیت سهمگینی که بر دوش چمران است، درک شرایط و تصمیمات او را تاب نمی‌آورند و حتی او را بیشتر چمران بازرگان تلقی می‌کنند تا چمران خمینی. از همین روست که کنایه‌ها و زخم زبان‌های آژانس اینجا بیشتر شکل گلایه و شکایت به خود می‌گیرد. اوج این تقابل ضجّه‌های مادری است که چمران را مسبّب مرگ فرزند مجروحش می‌داند و چمرانی که گرچه مطابق وظیفه‌اش عمل نموده است، اما مظلومانه از پاسخ به مادر داغدار باز می‌ماند.

چ ـ شهید آوینی در یکی از نقدهای سینمایی‌اش از مناظره همیشگی «عقل و عشق» در درون حاتمی‌کیا و نمود آن در فیلم‌هایش سخن می‌گوید و آثار او را حاصل تحوّلات درونی او می‌داند. در فیلم «چ» نیز این مواجهه به روشنی مشهود است. سکانس‌های مجادله میان تیمسار فلاحی و اصغر وصالی جدی‌ترین بروز این مواجهه است و البته سکانس مرافعه میان اعضای کرد و غیر کرد گروه دستمال‌سرخ‌ها؛ هر دو طرف این مواجهه نیز مبانی مشترکی از قبیل تعهد و اعتقاد به انقلاب اسلامی و حفظ خاک میهن دارند. نکته قابل توجه این است که حاتمی‌کیا داوری در این مواجهه و مناظره را به عاقلی عاشق‌مسلک و عارف به نام «چمران» می‌سپرد.

۱ـ فیلم جذاب «تنهای تنهای تنها» به کارگردانی «احسان عبدی‌پور» یکی از شگفتیهای جشنواره فجر سال گذشته بود؛ فیلمی صلح‌طلب اما نه از موضع ضعف درباره قضیه هسته‌ای. عبدی‌پور در این فیلم کدهای مختلفی را ارائه نمود که برآیندش تقویت نگاه ملی و مردمی و گویای موضع منفی‌اش نسبت به سیاستهای دول غربی و حتی شائبه بدقولی روسها بود.

عبدی‌پور چند بار ارادت و علاقه‌اش را به اصغر فرهادی اعلام نموده است.

۲ـ حزب‌اللهی‌ها بعد از به رنگ ارغوان به ویژه سر فیلم «گزارش یک جشن» دلشان با «ابراهیم حاتمی‌کیا» صاف نشد تا اینکه امسال «چ» پخش شد. کسانی (حتی از میان منتقدان وابسته به طیف روشنفکر) معتقدند که حاتمی‌کیا به اصل و سینمای خویش بازگشته است. اما آقا ابراهیم باز هم گزارش و دعوت را فیلم خودش می‌داند و از اینکه برخی سعی دارند این دو فیلم را از کارنامه او جدا کنند ابراز عصبانیت می‌کند. اما از سوی دیگر انتقادات حاتمی‌کیا از مدیریت جشنواره و دولتی‌ها نیز جالب توجه است.

۳ـ نمی‌دانم فیلم «یک خانواده محترم» را دیده‌اید یا نه. کاش که ندیده باشید. یکی از کثیف‌ترین فیلمهایی که یک ایرانی می‌تواند درباره ایران، انقلاب، شهدا و خانواده آنان ببیند. یک ظلم و نامردی بی کم و کاست. «بابک حمیدیان» در آن فیلم نقش اصلی را بازی می‌کند. امسال بازی بابک حمیدیان در نقش شهید وصالی در فیلم «چ» حسابی گل کرد. حمیدیان چندجا نسبت به این شهید و گروه دستمال قرمزها ابراز ارادت نمود و در قم نیز به چادر همسر شهید وصالی بوسه زد.

۴ـ «مریلا زارعی» فیلمهای زیادی بازی کرده است. اما بازی او در فیلم «شیار ۱۴۳» برایش سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن را به ارمغان آورد. گریه زارعی در نشست خبری فیلم، طلب حلالیت او از مادران شهدا به خاطر افکار گذشته‌اش درباره خانواده شهدا و در نهایت پوشش چادرش در حرم حضرت معصومه او را در کانون توجه قرار داد.

***

Fajr32

ایراد بزرگ بسیاری از ما در تحلیل دیگران و قضاوت اعمال و رفتارشان، نگاه مطلق‌انگار یا به قول معروف «صفر و یکی» است. یاد نگرفته‌ایم که در داوری‌مان نسبت به افراد آنها را مطلقاً موافق یا مخالف عقاید و دیدگاههای خود ارزیابی نکنیم. آدمها می‌توانند در هر جای طیفی که بین صفر تا صد شکل می‌گیرد ایستاده باشند.

از نگاه حقیر هیچ تعارضی میان عملکردهای متفاوت و ظاهراً متعارضی که در بالا ذکرش رفت نیست. این اشخاص نه عوض شده‌اند و نه دچار تحول. همه مصادیق حالات و اشکال مختلفی از یک اصل و شخصیت ثابت است. به هیچ عنوان نمی‌پذیرم که کسی بخواهد نیت‌خوانی کند و گریه مریلا زارعی یا ادای احترامش به مادران شهدا و بغض بابک حمیدیان و ابراز ارادتش به شهید وصالی را خدای ناکرده ظاهرسازی و ریا بشمارد؛ آن هم زمانی که مخالف‌خوانان عزیزتر و مقرب‌ترند. به عکس، بنده تمام اینها را صادقانه و ناشی از حال معنوی می‌دانم که به آنان دست داده است.

با این همه اما، هیچ‌گاه نباید انتظار داشت که فردا روزی، مثلاً بابک حمیدیان در فیلمی از دید ما ضد دفاع مقدس بازی نکند (چنان که در یک خانواده محترم بازی کرد) و یا مریلا زارعی در فیلمی نامناسب حضور نیابد. نباید متصور بود که دوره ظهور فیلمی همانند گزارش در کارنامه حاتمی‌کیا به پایان آمده یا عبدی‌پور هر چه فیلم بسازد در دفاع از غیرت ملی است.

مشکل آنجاست که اغلب ما حزب‌اللهی‌ها از اتمسفری که قشر هنرمند سینمایی در آن زیست و تنفس می‌کنند برداشت صحیحی نداریم. هنرمندان سینما به ویژه بازیگران در فضای حرفه‌ای خود کاملاً متفاوت از ما می‌اندیشند و تصمیم می‌گیرند. از همین رو بازی کردن برخی اشخاص مثلاً در فیلم قلاده‌های طلا یا اخراجیهای ۳، به معنای تأیید دیدگاه سیاسی سازنده و پیام این فیلمها نیست. همان‌طور که بازی در فیلم یک خانواده محترم ضرورتاً به معنای قصد توهین به شهدا و خانواده‌هایشان نیست.

این افراد معیارهایی دارند که در نوع خودش خاص و ویژه است؛ که البته ممکن است اشتراکاتی از قبیل عرق ملی یا حتی دینی باعث رفتارهایی شود که برای ما بیش از اندازه جذاب بنماید. نباید از یاد برد که هنرمندان اغلب احساساتی هستند، بنابراین عواطفشان را با رنگ و لعاب خاصی عرضه می‌کنند که شاید برای ما غلو شده به نظر برسد. این همه نباید باعث شود که دوستان حزب‌اللهی از فرط جوزدگی گمان برند که هنرمند مذکور اکنون یک فرد تحول یافته و فوق حزب‌اللهی است. پسندیده آن است که افراد را همان‌گونه که هستند بپذیریم و به آنان از این باب که انسان‌اند و هموطن احترام بگذاریم و هر چند عقایدشان را برنمی‌تابیم، هیچ‌گاه از دایره ادب و انصاف خارج نشویم. و از آن سو نیز با کوچک‌ترین نشانه مثبتی هوش از کف ندهیم.

***

اما ابراهیم حاتمی‌کیا؛ قطعاً دعوت و گزارش یک جشن نیز فیلمهای او بوده و هست. اما از آنجا که او فیلمش را به عموم عرضه کرده است، به خود اجازه می‌دهم درباره او و نسبتش با فیلمهایش داوری کنم.

حاتمی‌کیا مدعی است که در زمان حال تنفس می‌کند و دوست دارد که چنین باشد. در این مورد تظاهر یا ژستی نمی‌بینم. اما می‌توانم چنین تحلیل کنم که خود او هم متوجه نیست که در برخی حوزه‌ها (به ویژه مسائل خاص اجتماعی) فهمش دچار تعارض با اعتقادات و خاستگاه اصلی اوست. او دوست دارد دردهای اجتماع را به تصویر بکشد، اما حقیقت آن است که شاخکهایش گاهی دچار اشتباه می‌شود و او را دچار خطای در اجتهاد می‌کند در نتیجه اولویتها و ریشه‌ها را به درستی تشخیص نمی‌دهد. از همین رو برخی کارهای به ظاهر اجتماعی‌ترش چنان که باید و شاید مخاطب را جذب نمی‌کند و ماندگار نمی‌شود؛ تا جایی که حتی منتقدان منتسب به طیف روشنفکری نیز که از منظر سیاسی باید مدافع این دسته آثار او باشند نیز چنین ریسکی را نمی‌پذیرند و گاهی زبان به انتقاد از فیلمهایش می‌گشایند. اما به هر حال آقا ابراهیم حق دارد این فیلمها را نیز فرزندان خودش بداند. هر چه باشد اینها هم محصول تحولات فکری و تجربی و نمایانگر مقطعی از تقابلات درونی اوست.

از یاد نبریم که حاتمی‌کیا هیچ گاه برای جشنواره‌های خارجی فیلمی نساخت و امید داریم که بر همین منوال بماند.

مشروح دیدارمسئولان، داوران و برگزیدگان جشنواره مردمی فیلم عمار با مقام معظم رهبری

آنچه در زیر می‌آید گزارش مفصّل محمدمهدی خالقی است در وبلاگ زمبور از دیدار دست‌اندرکاران جشنواره عمّار که متأسفانه تا کنون منتشر نشده است. گزارش طولانی است اما قابل توجه و خواندنی.

بالاخره خستگی سال ها مشغولیت به کارهای فرهنگی از تنمان بیرون رفت. توفیق دیداری دلنشین و شنیدن بی واسطه سخنانی بسیار مهم و درانتها بوسیدن دستان نایب امام زمان (عج) و بقول آقای جلیلی “پرچمدار تاریخ شیعه دربرابر دنیای استکبار” ازآن لذت هاییست که با هیچ لذت دنیایی ازجمله جوایز جشنواره هایی که هیچگاه آثار ما را به خود راه ندادند، قابل قیاس نیست. دراین دیدار سعی کردم بجای فقط نگاه کردن به صورت نورانی آقا، تا جایی که می توانم بنویسم. متن ذیل حاصل این نوشته های سریع است. به دلیل ضبط نشدن و تفاوت ریتم سخنان دوستان، ممکن است برخی واژه ها عیناً با گفتار تطابق نداشته باشد. هرجا که احساس کرده ام احتمال خطا در آوردن جمله یا کلمه ای می رود، به قرار دادن سه نقطه یا نقل محتوای کلی آن اکتفا کرده ام. ازطولانی بودن مطلب هم عذرخواهی می کنم.

دیدار دست‌اندرکاران جشنواره عمار با رهبر انقلاب

ادامه مطالعه …

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

افتخار می‌کنم که سعادت دیدن فیلم «تنهای تنهای تنها» را در جشنواره فیلم فجر البته در مشهد داشتم. گرچه هیئت انتخاب خوش‌سلیقه(!) این اثر را تنها مستحق نمایش در بخش نگاه نو (مسابقه فیلم اولی‌ها) دانسته، اما این فیلم شهرستانی بسیار فراتر از حد انتظار است؛ یک فیلم فوق‌العاده و دوست داشتنی. فیلمی که گرچه در ظاهر می‌تواند از لحاظ تشابه در نقش اصلی یعنی یک پسر نوجوان با برخی فیلمهای دیگر مقایسه شود، اما به هیچ وجه نه درگیر روشنفکرزدگی رایج در دسته‌ای از این فیلمهاست و نه فضای فانتزی و کاریکاتوری دسته‌ای دیگر. تنهای تنهای تنها محرومیت را در محیط داستان انکار نمی‌کند، اما قرار نیست مطابق پسند جشنواره‌های خارجی بنالد و غر بزند. به عکس تصویرگر مقطعی از زندگی نوجوانی معمولی با دغدغه‌های ساده اما دارای غیرت و غرور است.

تماشاگر با رنجرو، پسرک بازیگوش، خیال‌پرداز و البته سخت‌کوش فیلم همراه می‌شود، به او اعتماد می‌کند، او را دوست می‌دارد، به حرفها و شیرین‌کاری‌هایش می‌خندد و از غصه او می‌رنجد. در چنین شرایطی وقتی فیلم ارزشهایش را فارغ از شعارزدگی بیان می‌کند، مخاطب می‌پذیرد و حتی تأیید می‌کند.

داستان، روایت پسرکی است که بازی قدرتهای جهانی، دوستی کودکانه او را تهدید می‌کند و از کودکی‌اش باز می‌دارد. قصه مردمی که تحولات سیاسی پرونده هسته‌ای ایران اثر مستقیم بر زندگی آنان دارد تا جایی که حتی منتظر شروع جنگ و حمله به محل زندگی‌شان هستند. روایت مردمانی عادی و درگیر زندگی روزمره که وقتی گمان بالا بردن قیمت و خلف وعده از روسها در ماجرای هسته‌ای می‌برند، ماهی‌هایشان را به جای کمپ روسها، سر جاده می‌فروشند و پسرکی را که با آنها دوستی کند سرزنش می‌کنند. تنهای تنهای تنها یک اعتراض بومی است به مناسبات ناعادلانه جهانی. نمونه یک فیلم مبتنی بر آموزه‌های دینی همچون عزت، نوع‌دوستی، غیرت و صلح‌طلبی.

Tanha

فیلم بیننده را بارها می‌خنداند، به وقتش از او اشک هم می‌گیرد و به دفعات او را تا مرز تشویق و دست زدن پیش می‌برد. وقتی فیلم تمام می‌شود تشویق ممتد تماشاگران را می‌بینی. اما تماشاگران همچنان نشسته‌اند و به صدای رنجرو در حال خواندن انشا در زمینه تیتراژ پایانی گوش می‌دهند و پس از آن دوباره تشویق ممتد. تیتراژ آغازین فیلم به شکلی زیبا بر روی یک آلبوم تمبر شکل گرفته است. تمبرهایی که در لایه زیرینشان اسباب افتخار و پز دولتمردان و سیاستمداران است و خاطره‌بازی‌اش مال کودکان. کاش رؤسای جمهور جهان حرفهای رنجرو را می‌فهمیدند.

به مدد فیلمنامه خوب و هوشمندانه، وقایع به تناسب در فیلم پخش شده است. داستان دارای افت و خیز و جذاب است و هیچ جای آن قابل پیش‌بینی نیست. این فیلم در حالی که نسبت به برخی فیلمهای مشترک در بخش سودای سیمرغ و نگاه نو برتری داشت، تنها در بخش فیلمهای اول به نمایش درآمد. به طور مثال برلین ۷- فیلم خوبی است، اما قطعاً رنجرو به مراتب برای مخاطب عام و خاص جذاب‌تر و به یادماندنی‌تر است.

حالا گرچه این فیلم در جوایز جشنواره مورد بی‌مهری واقع شد و احتمالاً در اکران نیز چنین خواهد شد، اما اینها از ارزش این شاهکار دیدنی سینمای ایران نمی‌کاهد. آقای عبدی‌پور، خدا قوت.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

«گهوراه‌ای برای مادر» به کارگردانی پناه‌برخدا رضایی، داستان لو رفته‌ای دارد. از همان ابتدا نشانه‌های مختلفی به راحتی پایان فیلم را قابل پیش‌بینی می‌کند. فیلم پر است از مستقیم‌گویی و شعار و طرح مباحث فلسفی و عرفانی به شکل خطابه. برخی از بازیگران از جمله دختر هم‌حجره نقش اصلی و یا مدیر حوزه علیمه خواهران، انتخاب مناسبی نیستند. بازیها و دیالوگها به ویژه در فضای حوزه گاهی خیلی خشک و رسمی است. تصویر ارائه شده در فیلم از حوزه علمیه خواهران و دختران طلبه با عالم واقعیت فاصله زیادی دارد.

کارگردان در گرفتن تصویر از نمای بالا زیاده‌روی کرده است، به نحوی که تماشاگر را آزار می‌دهد و این نکته را به زبان می‌آورد.

Gahvarehبا این همه فیلم خوبی‌هایی هم دارد؛ ایده کلی فیلم جالب توجه است، گرچه فیلمنامه نتوانسته آن را بپردازد و فیلم یکنواخت شده است. برخی تقابلها از قبیل سابقه تحصیلی، خانوادگی، مالی و محیطی با وضعیت فعلی نرگس، شخصیت اصلی فیلم، به شکل موجز و به زبان تصویر ارائه شده است و یا حتی سکانس روبرو شدن او با خواستگارش خالی از طنز نیست. موسیقی فیلم نیز مناسب است. حقیقت آنکه فیلم زنانه است. از همین روست که با همه ضعفها، عاطفه و لطافت نهفته در ذات فیلم، برخی بخشها، به ویژه سکانسهای مادرانه را دلپذیر می‌کند. شاید بتوان گفت تنها نقطه قوت فیلم همین سکانسهاست.

موضوع اصلی بی‌شباهت به طلا و مس نیست. آنجا مرد طلبه‌ای است که به خاطر بیماری همسر باید پیگیری مباحث اخلاقی‌اش را نادیده بگیرد و اینجا دختر طلبه‌ای که به خاطر بیماری مادر باید از سفر تبلیغی چشم بپوشد. اما حقیقت آن است که این فیلم ابداً قوت و جذابیت طلا و مس را ندارد و دو فیلم خیلی از هم دورند. فیلمنامه نتوانسته از حد برخی کلیشه‌ها در موضوع اصلی فیلم فراتر رود.

گهواره‌ای برای مادر می‌توانست، یک فیلم نیمه بلند یا کوتاه بسیار خوب از کار درآید. اکنون این اثر با ریتم کند و گاهی خسته‌کننده، یک فیلم تلویزیونی تمام عیار است و البته از خیلی آثار ارائه شده در صدا وسیما به ویژه آثار موسوم به مذهبی و مناسبتی برتر و بهتر.

به هر حال  این فیلم جزء معدود فیلمهایی است که در این سطح به مادران پرداخته است و حتی از به تصویر کشیدن بوسیدن پای مادر ابا نمی‌کند. همین نیز قابل تقدیر است.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره یکی از فیلمهاست.

فیلم قصه عشق پدرم

نویسنده و کارگردان: محمدرضا ورزی

تهیه کننده: محمدرضا شریفی‌نیا

بازیگران: چنگیز جلیلوند، مصطفی زمانی، محمدرضا شریفی‌نیا، مهراوه شریفی‌نیا، بهنوش طباطبایی، امیریل ارجمند

قصه عشق پدرم، در همان سکانسهای اولیه سخن از عشق یک کودک دبستانی نسبت به خانم معلمش و آرزوی ازدواج با او به میان می‌آورد. عشقی که رقیب هم زیاد دارد، همه همکلاسی‌ها. ورزی پیش از این نیز در سریالهای تاریخی‌اش به اشکال مختلف، داستانهای عشقی را برای جذابیت، ضمیمه کلاسهای خشک تاریخش کرده است. اما این مورد آخر نوبر است. شکر خدا ممیزهای ارشاد چه سعه صدری پیدا کرده‌اند!

واقعیت آن است که شهادت و یا خانواده شهدا ابداً مسئله این فیلم نیست. اگر به جای مفقودالاثر شدن رضا، مثلاً ناپدید شدن را ـ‌حالا به هر دلیلی‌ـ جایگزین کنید، هیچ اتفاقی در سیر کلی داستان نمی‌افتد. البته همان یادکرد از شهادت و میهن‌پرستی نیز متأثر از نگاههای روشنفکری و تزئینی است.

در این فیلم نصف شخصیتها، به گونه‌ای دچار مشکل روانی‌اند؛ یا دچار توهم‌اند، یا دیگر آزار و یا افسرده و خوددرگیر! گرچه فیلم به مقام پدر تقدیم شده است، اما بیشتر به برخی فیلمهای روان‌شناسانه (که اخیراً در تلویزیون خیلی باب شده) شباهت دارد و ادای فیلمهای موسوم به معناگرا را در می‌آورد. حالا وسط فیلم، صحنه گیتارنوازی و خوانندگی امیریل ارجمند به سبک فیلمفارسی‌های این اواخر دیدنی است.

طبق معمول کارهای ورزی، نماهای متعدد از عمارتهای عهد قجری و دیالوگهای کارت‌پستالی به تقلید از علی حاتمی در این فیلم به وفور یافت می‌شود. فیلم در رسانه‌ها با موضوع تناسخ معرفی شده است. احتمالاً خارج از موضوع فیلم هم ورزی فکر می‌کند که روح علی حاتمی در او حلول کرده است و باید رسالت او را در تجلیل و تقدیس اشراف‌زادگان و شاهزادگان عهد مشعشع قاجار ادامه دهد و سخنان گنده‌تر از دهان به زبان بازیگرانش جاری سازد. بازیگران گاهی به جای سخن گفتن، به شکلی نچسب مشغول خطابه خواندن می‌شوند، دقیقاً مشابه سریالهای همین کارگردان. برخی صحنه‌های شعاری هم که جای خود دارد.

فیلم زمان دارد و جایی بیان می‌شود که از جنگ ۲۰ سال گذشته است؛ اما به تاریخش وفادار نیست و بار دیگری سخن از ۱۵ سال به میان می‌آید. جدا از آنکه برخی اجزای صحنه و وقایع مربوط به کودکی رضا در اوایل دهه۶۰، اصولاً مال آن دوران نیست.

فیلم برای پیش بردن داستان و تأمین تعلیق مورد نیاز، به بیننده دروغ می‌گوید. اتفاقاتی که اصولاً واقع نشده و بعد معلوم می‌شود که تخیلات شخصیت اصلی است، بدون هیچ قرینه‌ای مبنی بر وهم بودن، به عنوان جزئی از سیر داستان برای تماشاگر به تصویر کشیده می‌شود.

قصه عشق پدرم نه تنها ماندگار نیست بلکه در کارنامه ورزی نیز اتفاق تازه‌ای به حساب نمی‌آید. فیلم ساختن ورزی مثل دستپخت آشپز بی‌استعدادی می‌ماند که واو به واو کتاب دستورالعمل آشپزی را مثل یک بخشنامه خشک اداری عمل نموده، اما باز هم غذایش جا نیفتاده و هر جزئش یک طرف است.

ضمناً تا الآن در کل اینترنت یک عکس با کیفیت از فیلم یا پوسترش پیدا نمی‌شود.

فرصتی دست داد و تعدادی از فیلمهای جشنواره فجر را در مشهد دیدم. یادداشت زیر درباره دو تا از فیلمهاست.

نگاهی به فیلم برلین ۷-

اولین فیلم رامتین لوافی اثر خوبی از کار درآمده است. فیلم ماجرای مهاجرت مردی عراقی و دو فرزندش به آلمان در پی حمله آمریکا و انگلیس به کشورشان است. مادر خانواده همان اوایل جنگ کشته شده است و بقیه افراد خانواده نیز هر یک درگیر مشکلاتی متأثر از جنگ شده‌اند.

Berlin -7فیلمنامه گرچه آرام به پیش می‌رود اما خوب و بدون زوائد است. خلاصه آنکه بر خلاف بسیاری فیلمها بی‌خودی به درازا نکشیده است. داستان ساده و فاقد پیچیدگی جدی است، اما با این همه خسته‌کننده نیست. یک درام خانوادگی با موضوع مهاجرت، از نوع بین‌المللی و دارای مضامین ضد استکباری که البته به ورطه شعار و سفارشی‌سازی نیفتاده است.

فیلم به خوبی توانسته در بستر داستان کلی، برخی فجایع حمله آمریکا به عراق را طرح نماید و متذکر شود که چگونه ظالم به جای مظلوم نشسته و مدعی شده است. و البته اینکه امنیت عجب گوهر گرانبهایی است.

با این همه نکته قابل تأملی در پایان این فیلم غمبار وجود دارد، جایی که پسرک بیمار زبان می‌گشاید و به عنوان امیدبخش‌ترین نقطه فیلم پایان نسبتاً خوشی را برای داستان رقم می‌زند. پسرک که بر اثر تبعات جنگ دچار بحران روحی شده و سخن نمی‌گوید، حالا پس از مدتها و در پی اقدامات درمانی در آلمان، با دیدن برف از سر شوق و به زبان آلمانی می‌گوید: «برف، برف». این نکته در کنار ارائه تصویر بسیار خوب و دوست‌داشتنی از آلمان و به نوعی ترجیح برلین با دمای منفی ۷ درجه به وطن (عراق)، به شدت ابهام‌برانگیز است.

***

نگاهی به فیلم استرداد

Esterdadاسترداد با سرمایه‌گذاری مستقیم بنیاد سینمایی فارابی تولید شده و ماجرای پرداخت غرامت شوروی به ایران به علت خسارات ناشی از جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند.

این فیلم به عنوان یکی از پروژه‌های فاخر سینمایی مطرح است. بازیگران و بازیهای در کل خوب، فیلمبرداری جذاب (به ویژه در مسکو، آن‌قدر که هوس می‌کنید سفری به آنجا داشته باشید)، طراحی صحنه و لباس بسیار مناسب و دیگر عوامل هیچ کدام نتوانسته جای خالی یک فیلمنامه جذاب و پر افت و خیز متناسب با موضوع اصلی را پر کند. داستان جذابیت دارد، اما نه آن‌قدر که عنوان پرطمطراق پروژه فاخر بر آن صدق کند. داستان به ویژه از جنبه حادثه‌ای و تم پلیسی‌اش دچار ضعف است، در حالی که این محور اصلی فیلم به حساب می‌آید. به هر حال این اثر از بسیاری فیلم و سریال‌های مشابه تاریخی بهتر، قوی‌تر و جذاب‌تر است و به جای یک کلاس تاریخ خشک و رسمی در بستری از ملودرام وقایع تاریخی را مرور نموده. اما باید پذیرفت که این یک اثر ماندگار نیست.

اقبال کم مخاطب به سینما حتی در پروژه‌های پرخرج، ثابت می‌کند آنچه تماشاگر را به سینما می‌کشاند، پول و امکانات و  زرق و برق نیست، بلکه همه اینها ابزاری برای جلوه بهتر داستان قوی و عوامل انسانی هنرمند و تواناست.

معلوم نیست تعریف مدیران دولتی از اثر فاخر چیست. آیا همین که یک فیلم داستانی تاریخی داشته باشد و به دلیل لوکیشن‌ها، لباسها و تجهیزات قدیمی و یا تولید بخشی از آن در خارج از کشور پرهزینه تمام شود، مصداق فیلم فاخر به شمار می‌رود؟ و یا اینکه فیلمی فاخر است که علاوه بر غنای محتوایی، ماندگار باشد و بتوان تا سالها از آن به عنوان نمونه‌ای موفق در جذب مخاطب یاد کرد؟ شاید بهتر باشد، مدیران دولتی به جای اصطلاح فاخر برای چنین فیلمهایی از عبارت گران‌قیمت یا مجلّل استفاده کنند.